سلام.چند وقت پیش یه پسری به خواستگاری من اومد با توجه به اینکه خانواده ها همدیکه رو دیدن و پسندین و چندین بار با هم حرف زدیم ...نتیجه گرفتیم که هم کفو هم هستیم...با مشورت بزرگتر ها من و پسر هم بله را دادیم و مراسم بله برون انجام شد...اما بعد از آن یکی دو روز بعد از بله برون رفتار پسر عوض شد و گفت چون تو مهندسی و من دیپلم و من بی پول نمیتونم خوشبختت کنم...منم گفتم خوشبختی به اینا نیس باید زندگی رو دو نفره بسازیم...گفت به من فرصاگت بده با خودم کنار بیام...من مجرد بودم تا الان خیلی سخته یهویی متاهل شدن و از این حرفا بهانه ها...اما باز هر روز میومد پیشم و وقتی میکفتم خوب مجبور نیسی تمومش کن میگفت اخه علاقه هم هست و از این حرفا...اما یروز اومد برای اینکه من نه بگم گفت به هیچکس نگو من بنگ میکشم اونم تفریحی... در صورتی که این آدم ورزشکاره نمیتونه که... و کارش هم نطامی هست... اما دو روز بعدش گفت نه موضوع فراتر از این حرفاس و من نمیتونم ازدواج کنم و کلا قید ازدواجو زدم... چون میدونم بعد توام کسی رو به خوبی تو پیدا نمیکنم... یبارم گفت که حسود زیاد داره و چیزخورش میکنن و هر بار با دختری آشنا میشه نمیشه... من نمیدونم باید چکار کنم ضربه بدی خوردم باورمم نمیشه که این ادم اینجور باشه... حدس خودم اینه که فقط ترس از مسئولیت تاهل داره اما حاضرم نشد مشاوره بره.الان هم خانوادش میگن گفته کلا قید ازدواج رو زده میگه من دیگه ازدواج نمیکنم به منم گفته بود البته. و همش انگار با خانوتده اش داد و بیداد میکنه.
سلام.ممنون از پیگیریتون. من نمیدونستم باید چجوری پاسخ شما رو با ربات بدم برای همین اینجا دوباره جوابمو و سوالمو فرستادم.عذرخواهی میکنم.
خانواده ها رفت و آمد کردن اونا اومدن و ما رفتیم خونشون...و متوجه شدبم که از نظر اعتقادی.سیاسی. فرهنگی و ... هم کوف هستیم فقط من لیسانسم و ایشون بخاطر شرایطشون دیپلم... شغلشون هم نظامی هستن. از نظر اخلاقی هم مودب و با حیا هستن... سختی تو زندگی زیاد کشیده برای همین معنای واقعی زندگی رو میفهمه..و جنم کار کردن هم داره... و بقیه مسائل هم پدرم چون از جنس خودش هست بیشتر تحقیق کردن و گفتن پسر خوب و با اخلاقی هستن و میتونن مرد زندگی باشن.
حالا با این تفاسیر هیچ کاری نمیشه کرد که ایشون از این ترس رد بشن و برگردن؟یا راه حلی نداره؟یا واقعا چیزی هست که مانعشون شده؟چون اول خودش خیلی اصرار داشت و الانم بهم گفت که بعد تو دیگه ازدواج نخواهم کرد چون موردی به خوبی تو پیدا نمیکنم.نمیدونم.
در ضمن قبل بله برون ایشون هر روز خونه ما اومدن و تقریبا ۴ ساعت هر روز حرف میزدیم... اونموقع خیلی عاقلانه و درست جواب میداد مشخص بود اما بعد بله برون دو سه روز بعدش انگار از این رو به اکن رو شد...و همش میگفت منو راهنمایی کن دو دلم باید با خودم کنار بیامو و بقیه ماجرا که براتون گفتم.
جالب اینکه دوبار ما تماس م هدایا زو بیان پس بگیرن...اما بهانه آوردن که فعلا مهمون دارن نمیتونن