سلام... من تقریبا یک سال هست که ازدواج کردم... دختر مذهبی هستم... یعنی سعی میکنم باشم
از ازدواجم راضی نیستم چون با فردی که مثل خودمه ازدواج نکردم... همسرم اعتقادات داره ولی مذهبی نیست
من بخاطر تایید خانوادم باهاشون ازدواج کردم چون میشناختن و میگفتن تو این دوره زمونه به هیچکس نمیشه اعتماد کرد و این فرد هم فامیله هم میشناسیمش.
نمیدونم چرا قبول کردم
من خودم زمینه گناه رو دارم بخاطر همین دلم میخواست با فرد مذهبی تری ازدواج کنم بلکه خودمو بکشم بالا
ولی با این وضع نمیتونم
از لحاظ سیاسی که اصلا تفاهم نداریم و این برای من عذاب آوره
ارامشی که بخوام راجب مسائل دینی و سیاسی راحت با همسرم درد دل کنم ندارم:((((
نمیدونم چیکار کنم
کار من مدام شده حسرت یک زندگی مذهبی
بازم میگم من خودم زمینه رفتارهای غیر مذهبی رو دارم
مثلا دلم میخواست با فردی ازدواج کنم که عروسیمون بدون بزن بکوب و خدا پسند باشه
ولی چون نه همسر مذهبی داشتم نه تو کل فامیل همچین عروسی ب پا شده بود نمیتونستم چیزی بگم
نه اینکه دوسش نداشته باشم
دارم و خیلی بهم اهمیت میده
ولی من اون آرامشی که میخوام ندارم
با دیدن زوج های مذهبی گریم میگیره
حتی دلم نمیخواد بچه دار شم و ترسم از اینه که محیط رشدش رو فقط من که نمیتونم بسازم
همسرم و خانوادشم هستن
گیج شدم
بارها با خودم میگم خدایا * اتفاقی بیافته و کار ما به جدایی برسه
ولی میبینم خصلت خوب خیلیی داره
ولی من آروم نیستم
جوری که خیلی جاها جوری برخورد میکنم انگار هنوز مجردم و نمیخوام باور کنم که ازدواج کردم
این زندگی روحیه ای واسه رشد معنوی واسم نذاشته
احساس میکنم افسردگی دارم که فقط تو وجود خودمه و به هیچکس نمیتونم چیزی بگم چون میدونم که میگن خودت انتخاب کردی
ولی من الان پخته شدم
نمیدونم اصلا حرفام کسی متوجه میشه یا نه
نمیدونم راه حلی برای من هست یا نه
ولی من هیچ هدفی دیگه واسه زندگیم ندارم چون تو این سن جوونیم 21سالگیم اصلا تو زندگیم خوشحال نیستم
شایدم تاوان گناهامه