سلام
من یه دخترم ۱۸ سالمه دغدغههای زیادی دارم یکی از بزرگتریناش اهدافمه.رویاهامه.ایندمه
من از آینده ای که در انتظارم هراس دارم
من رشته ام تجربی است اولش میخواستم دکتر بشم شروع کردم به درس خوندن خیلی امیدوار بودم خیلی این قد که حتی من به دوستان مشاوره و روحیه میدادم
این درس خوندن و امیدم چن روز بیشتر دوام نیاورد
و دوباره نا امید میشدم شرایط خونه امون جوری نیست که من بتونم به راحتی درس بخونم
همون طور که میدونید برای درس خوندن باید آرامش و تمرکز داشته باشی
ولی متاسفانه من این آرامش رو نداشتم
هر بار ناامید میشدم ومیگفتم من نمی تونم تو این خونه درس بخونم
چن بارم خیلی گریه و داد فریا د کردم مامان و بابام و خواهرامو وخیلیای دیگه رو ناراحت کردم(الان که فکر میکنم میبینم اصلا ارزش نداشت که به خاطر یه هدف احمقانه اینطور ناراحتشون کردم)
چن بار دیگه تلاشمو کردم ولی نشد نشد وبازم همون داد و فریادا و اعتراضا
تا اینکه دیگه کلا کنکور و فراموش کردم و اصلا دیگه زیاد بهش فکر نمیکنم( ولی یه ترسی نسبت بهش دارم)
خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه من کلا دیگه بیخیال شدم وبه این نتیجه رسیدم که قرار نیست همه به هدف و آرزوهاشون. (خیلی فک میکنن ای بهانه توجیه هستش)
ولی الان دیگه هیچ علاقه ای به دکتر شدن ندارم انگار نه انگار روزی یکی از بزرگترین اهدافم بوده هه گذر زمان خیلی جالبه افکار آدما چقد عوض میشن
الان دیگه زیاد از درس خوندن خوشم نمیاد
و تصمیم گرفتم یه هدف جدید که مناسب شرایطم هست وهم خودم بهش علاقه دارم رو دنبال کنم
من میخوام که دانشگاه علمی کاربردی برم و رشته * ای تی بخونم
ولی متاسفانه بازم یه مشکلی هست
نمیدونم چطوری بگم که شما درک کنید ولی میخوام یه جوری بازش کنم که امیدوارم بفهمید دارم چی میگم ولی خیلی طولانی میشه
فکنم باید با جزئیات بگم تا بفهمید حالا تا اینجا که من گفتم نظر شما چیه؟؟
چه فکری راجبش میکنید اصلا فهمیدید چی گفتم
تا مشکل جدیدمو بگم