من 15 سالمه و یه خواهر دارم که 17 سالهشه و داره میشه 18 سالش . قبلا خیلی بیخیال بودم نسبت به همچیز ولی الان خیلی داره همچیز برام سخت میشه . هیچ اعتماد به نفسی ندارم ، هیچی . از خودم متنفرم چون هر تصمیمی که میگیرم بعدش پشیمون میشم حتی وقتی کلی قبلش فکر میکنم ، هر کاری میکنم همچیز رو خراب میکنم . پدرم به شدتتتت سخگیره . یجورایی خانوادم با بقیه خانواده خیلی فرق داره و عادی نیست . بابام رو اصلا نمیشه درست کرد که انقدر سخت گیر نباشه ، من حتی هنوز گوشی ندارم ، میدونم فکر میکنن به صلاحمه ولی خیلی خیلی از طرف خانوادم اسیب میبینم ، و هیچوقت این مشکل حل نشد خیلی باهاشون حرف زدم ولی حتی یک درجه هم تغییری نکردن ، حتی مشاور هم نمیرن . جدا از اونا . من الان خیلی گیجم که برم چه رشته ای و اینم جدا از همه دردام بهم فشار میاره ، نمیتونم بعد این همه فکر دوباره انتخاب اشتباه بکنم ، اینم به کنار ، الان همه دارن پیشرفت میکنن ، ولی من هیچ کاری از دستم برای خودم بر نمیاد . خواهر کنارمه و دارم میبینم هر روز داره به اونی که میخواد نزدیک تر بشه ، براش خوشحالن ولی بهشم حسودی میکنم ، اون همچیز داره ، قیافه خوب ، دوستای خوب ، حتی داره کلاس مورد علاقشو میره تا بتونه جدا از درس خوندنش کار کنه ، میره لیزر به خودش میرسه . ولی من هیچکاری نمیتونم بکنم ، بیشتر والدینم نمیذارن ، من حتی گوشی هم ندارم ولی خواهرم هم گوهی هم لپ تاپ داره ، انقدر دارم به این فکر میکنم که با چکاری پول در بیام که دارم دیونه میشم ، فکر کردم ناخون کاری یاد بگیرم ولی خیلی زیاد باید براش هزینه کنم و من هیچ سرمایه ای ندارم و حتی اگه بخوام کم کم وسایلشو بخرم هم نمیتونم تو سالن کار کنم و مشتری ای گیرم نمیاد و به خرجی که براش کنم نمیارزه ، حتی خواستم کنارش پیریسینگ کاری رو هم یادبگیرم ولی وقتی اونو مجبور شدم کنسل کنم ، پیریسینگم زدنم به تنهایی به درد نمیخوره باید کنار یچیزی انتجامش بدم . ولی نشد . خواهرم داره تتو یاد میگیره و به ارزوش رسیده و قراره کلی باهاش پول دربیاره . حقیقتا حسودی میکنم ولی خوشحالم که بلاخره اون کرایو که دوست داره انجام میده ، اون همیشه به همچیزایی که دوست داره میرسه ولی من نه . زندگی من یه هیچی بزرگه انگار سنگم ، حتی از اخلاقمم حالم بهم میره از تک تک اجزای بدنم حالم بهم میخوره و از اینکه انقدر زشتم متنفرم . میخوام نیمه پر لیوانو ببینم ولی هیچی نیست لیوان خالیه کامل .منم میخوام عین خواهرم باشم ولی نمتونم ، هیچکس کمکم ، نمیکنه ، از اینکه همچیشه به کمک همه نیاز دارم متنفرم ، مطمئنم وقتی خواهرم پدل دراورد هم به کمکش نیاز دارم و از این خیلی خجالت میکشم ، هر روزم داره با بیکاری تلف میشه ، ای کاش میمردم ، ای کاش هیچوقت به دنیا نمیومدم دلم میخواد خود کشی کنم ولی نمیخوام خانوادم بد تر صدمه ببینن . کارم به جایی رسیده که هر شب دارم گریه میکنم از اینکه هیچ کاری نمیتونم برای خودم بکنم . شبا تا ساعت پنج صب بیدارم به بدختیام فکر میکنم و گریه میکنم . شاید براتون این چیزا ساده و چرت بیاد ولی میخوام فقط یه زندگی معمولی داشته باشم ولی دارم برای چیزایی تلاش میکنم که خیلیا بدون تلاش دارنش ... لطفا یکی بهم بگه باید چیکار کنم ، و نمیتونم برم پیش روانشناس یا مشاور چون پول ندارم ،