سلام من و دختر عمه ام ۲۰ سالمونه و اون ۴۰ روز کوچیکتره
از بچگی باهم هم بازی بودیم و باهم بزرگ شدیم و خب از بچگی دوست داشتمش بعنوان دوست صمیمی ولی خب بعد بلوغم کاملا از هم جدا شدیم و من بخاطر علاقم خیلی دیگه خودمو جدا کردم حتی حرف که کلا نمیزنیم و فقط یه سلام میکنیم اونم از خجالت و علاقم سرم رو بالا نمیارم
من اونموقع تو اینترنت درباره علاقم سرچ کردم دیدم نوشته همه اینا بخاطر اختلال هورمون و اینایه نوجوانی و بلوغه منم گفتم لابد چیز الکیه صبر کنم تموم میشه علاقه، ولی تا به الان روز به روز به شدتش اضافه شده
یعنی تقریبا دیگه دارم خل میشم همش دارم بهش فکر میکنم و تو ذهنم سناریوهای مختلف رو میچینم که دارم مثلا باهاش حرف میزنم در این باره
راستی اون کلا از علاقه من خبر نداره البته شاید هم یه چیزایی بو برده باشه ولی من چیزی بهش نگفتم چون آخه وقتی میبینمش یخورده دست و پام رو گم می کنم و بعضی وقتا ناخودآگاه هی بهش نگاه میکنم وقتی که از هم دور نشستیم شاید ازینا فهمیده باشه و من اصلا نمیدونم اونم علاقه بهم داره یا نه کلا برخوردش باهام خوبه ولی خب برا ازدواج اصلا نمیدونم
و من با خواهرم یبار دراینباره حرف زدم ولی خب بخاطر خجالتی بودنم کلا بحث رو جدی نگرفت و من بهش نگفتم که تا این حد دوسش دارم دختر عمهام رو و اونم گفت من اصلا به هیچکس نمیگم پیش خودمون میمونه این حرف و اینکه گفت اختلاف سنتون خیلی کمه و خانوادشم وضع مالیش در حد ما نیست (بد نیست وضعشون ولی خب از ما کمتره من به این موضوع ها هم خیلی فک کردم برام اهمیتی نداشت بنظرم عشقه که مهمه پول رو کنار هم باید دربیاریم با کمک هم و مهمترین چیز برا من اخلاقشه که از بچگی آشنام)
خونه و اینام اوکیه فقط هنوز شغل ندارم که انشالله تا سال دیگه اونم اوکی میشه
سوال اصلیم اینه که آیا هنوز هم این عشق با این شدت در ۲۰ سالگی هم یعنی ممکنه الکی باشه؟
و اینکه نظر بدید لطفا چکار کنم به خودش که عمرا بتونم بگم چون خانواده بشدت مذهبی داریم کلا هیچ وقت کنار هم نیستیم و تنها نمیشه صحبت کرد و خیلی خجالتی ام هستم
دوباره باید با همون خواهر کوچیکم که حدود ۲۷ سالشه صحبت کنم دربارش یا ایندفه به خواهر بزرگه بگم یا در کل چه کم؟
خیلی بهم ریختم چند ساله دارم به ازدواج و وقت گذروندن و سفر باهاش فکر میکنم