خسته شدمیه دختر19 ساله ام و تو یه خانواده سختگیر (فقط برای دختر ها، داداشم اینجوریه شب هم نیاد خونه عب نداره) زندگی میکنم. من تا الان تا سر کوچه هم تنها نرفتم. حتی خونه * مامان بزرگم اینا تنها نمیزارنم و راه مدرسه رو هم هرجور شده خودشون منو میبردن میاوردن. تاحالا هیچکدوم از دوستام خونمون نیومدن و منم خونه هیچکی نرفتم. قبل اینک نتایج کنکور بیاد هی میگفتم بابا یکم یادم بدین شاید شهر دیگه قبول شم خب باید یاد بگیرم گیلیم خودمو از آب بکشم. ولی میگفتن نه هنوز. اینم بگم بابای من همیشه میگفت برای درس تا اون سر دنیا هم میفرستمت. اصلا خیلی دور باشه خودمون مهاجرت میکنیم اونجا. من عاشق رشته بیوتکنولوژی بودم. از همون سال دهم. ولی میدونستم قبول نمیشم. حالا دانشگاه نقش جهان اصفهان بیوتکنولوژی قبول شدم و بابام زده زیر حرفش و نمیزاره ثبت نام کنم. حتا پا شدیم رفتیم اصفهان که خابگاه بنویسن اسممو و ثبت نام کنیم. و اینم میدونست اصفهان چقد دوره و چقد بزرگه و باید برم خابگاه و دانشگاهم غیر انتفاعیه و اینا ولی بازم رفتیم برا ثبت نام. ولی اونجا دختر پسرا رو دید مختلطه پشیمون شد بهونه * داخل دانشگاه نبودن خابگاه رو گرفت و برگشتیم. خودشم گفت نمیتونم اصفهان بیایم کلا. بخدا این چند روزه کل زیر چشمم زخم شده انقدر گریه کردم. جرعت خودکشی ندارم ولی خودزنی میکردم و الانم میکنم. دارم دیوونه میشم. تنها راه خلاص شدنم از شرشون درس و دانشگاه بود که حالا نمیزارن برم و امیدم کامل نا امید شده. دیگه الان نه هدفی دارم نه آرزویی. گیر داده بخون پزشکی بجنورد باید قبول شی. هرچی میگم بابا من یه ذره سهمیه هم حتا ندارم. بعدم رشته مورد علاقم بیوتکنولوژیه که از پزشکی هم تاپ تره. ولی گیر داده نه فقط پزشکی پرستاری. بخدا دیگه کم اوردم. دیگه نمیتونم. خستممم میخام هرطور شده خودمو خلاص کنم. تروخدا راهنماییم کنین چجوری راضیش کنم. نمیخام هم بخاطر فرار کردن از دستشون با کسی ک دوسش ندارم ازدواج کنم. کمکم کنین لطفا