سلام من ۱۷ سالمه و از بچگی سوالی که داشتم بر طرف نشده و الان هم آزارم میده ... من آدم خوش قلب و مهربونی هستم به همین خاطر از بچگی وقتی گوسفند هایی رو که قربانی میشدن میدیدم از ته قلب نتراحت میشدم و گریه میکردم
مادرم بهم میگفت این ببعی ها (به قول خودش) بعد از اینکه میمیرن میرن بهشت ول اینطوری آروم میشدم ولی الان دیگه نمیتونم اینطوری خودم رو توجیه کنم... بعدا هم که بزرگ تر شدم نمیدونم چه اخلاقیه ولی من دائما خودم رو جای اشیا و حیوانات دیگه میذازم و این آزارم میده... نمیدونم... این اخلاق یه پله برای درک شرایط بقیه است و خیلی توی درک کردن دیگران بهم کمک میکنه ولی الان فقط از درون آزارم میده... نمیدونم تا کی قراره این روحیه رو داشته باشم... همیشه یکی رو میخواستم باهاش درد و دل کنم دوست زیادی هم ندارم و از بابت کاملا ناراحتم... مهمترین لحظه های زندگیم رو با تنهایی یا حداقل کمی با همراهی والدینی که دائما با هام دعوا میکردن گذروندم... دوست دارم منم مثل بقیه عادی باشم... میخوام دوست جدید داشته باشم ولی نمیتونم... مدرسه هم میرم ولی چون امسال سال آخرمه میترسم که بعد از کنکور با شماتت پدر و مادرم مواجه بشم و همون دو نفری رو هم که توی مدرسه میدیدم از دست بدم... دیکه نمیخوام اینطوری زندگی کنم... جدیدا خیلی خیلی به خودکشی فکر میکنم... دیگه خسته شدم