سلام من ۸ساله ازدواج کردم اوایل خیلی اختلاف داشتیم حتی تا پای طلاق هم رفتیم و برگشتم الان سه تا بچه دارم تا پارسال که دوتا بچه داشتم همه چی کم و زیاد خوب بود .زیاد بد بد نبود .پارسال همین موقعه ها فهمیدم ناخواسته بازم حامله اوایل شوهرم خیلی خوشحال بود خیلی همه جوره از نظر خورد و خوراک واستراحت هوامو داشت بعدش همه چی عوض شد دیگه خرجی نمیداد همش منو ول میکرد و میرفت حرفم میزدم آخرش به دعوا که یه بارم زنگ زد خانواده ام و۲ بچه ها روزم گرفت باز فرداش اومد دنبالم برگشتیمپای قشنگ خرجی نمیداد خانواده ام به خاطر بچه ها میدونستند زیاد به روش نیاوردن بیشتر حاملگی بت دوتا بچه پیش خانواده ام بودند میگفتند به دنیا بیاد خوب میشه بچه ام به دنیا که اومد بدتر شد دیگه به خاطر کوچیک بودن بچه حتی دیگه خونه بابام نمیرفتم نمیزاشت خرج درستی نمیدادحتی یه شیرینی هم برا به دنیا اومدن بجه نگرفت مدام پیش خواهرش و مادرش حرفم میزدم میگفتم من بچه دومی رو بردم تو راحت باشی .هرجور بود ساختم الان همش پیش خواهرش ومادرش اونام هرچی میشه زنگ میزنن به شوهر من چند وقت پیش ماشین برای سه فرزندی برامون در اومد با اینکه میدونم نه قرضی کرده نه اوضاع اش بده ولی همش داره میگه من پول ندارم .من ماشین خریدم .میدونم پول قرض نکرده حسا به هاشون با باباش و داداش اش یکی .اون دفعه سر این که هیچ وقت پیشمون نیست باهم بحث کردیم اول گفت برو برو خونه بابات همش بی احترامی میکنه به خانواده ام میگه تو مامانت گفته بچت بیار تو نقشه داری نوره خاط ماشین که رفته به نامت اینجوری میکنی در حالیکه من فقط به خاطره ها باهش زندگی میکنم حتی من ازش خیانت دیدم قول داد نره ولی بازن ازش دیدم من اگه قصدم جدایی یود که با عکس هاش دکتر از روزگارش میوردم بیرون. الان میگه هیچ کدوم از خانواده ات حق ندارن بیان من باهاشون رابطه ندارم .خودت برو وبیا.من از همه چیم گذشتم پولام طلاهای آبروم زندگیم جونی ام از بچه هان نمیتونم بگذرم مبگمم بچه هارو پل کنم مامانم قسمم میده میگه بچه هاتو ول نکن نه از خانواده ام میتونم بگذرم نه بچه هام نمیدونن هدف اش امتحان منه یا ازارو اذیت من .تو رو خدا کمک کنید ببخشید زیاد شد