سلام وقت بخیر.
دوساله ازدواج کردم (کلا دوساله که عقدکردم و ۴ماه بعد رفتیم خونه خودمون)
۱۰ماه بیشتر اختللف سن نداریم.همسرم و خونوادش از همه لحاظ باهامون فرق میکنن اینقد خونوادش و فلمیلاشون باهامون متفاوتن که درارتباط باهاشون معذبم.تا مدتی پیش دعولهامون علنی بود پیششون بادها خانواده ها وساطت کردن برای اشتی مون.جتی ۴ماه قهر بودم پیش خونوادم زندگی کردم تا مرز جدایی رفتیم.
من گذشته ازادی داشتم طوری که راحت زندگی کردم هم از لحاظ مالی هم اجتماعی اما بعد عروسیم همسرم تا چندماه محدودم کرد که گوشی هوشمند نداشته باشم چادر سر کنم قبلش گاهی سر میکردم درسمو ول کنم ادامه ندم بادوستام قطع کنم .
مدام تنها بودم توخونه بلهاش دعوا میکردم خودمو خالی میکردم.تااینکه با واسطه اطرافیان شوهرم راحت تر گرفت برام
اما همچنان با دوستام قط رابطه هستم میگه خوشم نمیاد.
یه چندماه مدام توی گوشی بود سررد شده بود ازم. طوری که من قهر کردم بعدش. بعدد۵ماه بهتر شد کارهاش اما همچنان سر حرفاش هست .میگه تو زنونگی نداری چرا؟چون میخوام متطقی حرف بزنم علایقمو مسخره میکنه میگه زن ها فمینیستن و...
از زندگی باهاش زده شدم دوسش ندارم.
گاهی وقتا اونقد مهربون میشه که دلم براش میسوزه .
فرهنگ شوهرم خاصه دوس دارم برم بیرون با دوستان مورد اعتمادم اما نمیزاره.دوست دارم برم خونه مادرم میگه بایدباخودم بری فزداشم حتما باید بریم پیش خونوادش.حس میکنم خسته شدم از زندگی ازهمه عقب افتادم.