خسته شدم ترو خدا کمکم کنید . عاشق پسر دوست مامانم شدم . 17 سالمه و ایشون 18 سالشونه اما برخلاف سنشون بلوغ عقلیشون خیلی بالاست. اما متاسفانه به دلایلی درسو کنار گذاشتن یعنی ترک تحصیل نکردنا اما زیاد علاقه ای به خوندن درس ندارن ولی مطالعشون فوق العاده بالاست . مامانمم به همین خاطر یعنی کنار گذاشتن درس از ایشون بدش میاد. راستش این خانواده تنها خانواده اییه که ما باهاشون رفت و آمد داریم. منم باهاشون خیلی راحتم. یعنی خیلی شوخی میکنیم. با هم راحتیم. یعنی من صمیمیتی که با این خونواده دارم با هیچکس ندارم.اما مامانم خیلی حساسه همش میگه چرا با این پسره حرف میزنی ، چرا باهاش شوخی میکنی. اون پسره و ... نمونش یه روز که باهم رفته بودیم تفریح و ایشون داشتن منو اذیت میکردن یعنی یجورایی تو بازی با یه کفش آروم منو میزدن ، مامانم فهمید و وقتی اومدیم خونه بلبشویی به پا کرد . همش بهم میگه دختر باید خانوم باشه ، با وقار باشه ، متین باشه ، نه که مث تو جلف باشه اینجاهاست که فرق بین یه دختر خوب و بد مشخص میشه حتی بهم گفت تو هرزه ای دیگه هیچ وقت تورو همراه با خودمون پیش اونا نمیبریم. اما من جلف و سبک نیستم پوششم کامله فقط کمی موهام بیرونه ، اهل آرایشم نیستم. نسبت به هر پسر دیگه ای اونقدر سنگینم که کسی جرات نکنه حتی حرفی بهم بزنه .یه روز که داخل جمع نشسته بودیم این پسر حرفیو زدن که من بیشتر از هرزمان دیگه ای عاشقشون شدم . ایشون گفتن من وقتی دخترارو میبینم که اینقدر راحت خودشونو در اختیار پسر میذارن اذیت میشم همینطور وقتی پسرا کنترل نگاهشونو ندارن. وقتی رفتیم خونه مامانم بهم گفت دیدی با تو بودا میگفت خودتو راحت در اختیارش میذاری اما خدا شاهده من اکثر موقع ها بهش بی محلی میکنم. اما خوب وقتی باهم حرف میزنیم باهاش شوخی میکنم ، اذیتش میکنم ، بهش نگاه میکنمو چش غره میرم و...
از طرفی از رفتار این پسر سر در نمیارم وقتی بهش بی محلی میکنم قصد داره خودشو بهم نشون بده وقتیم که باهاش راحتم ازم فاصله میگیره ، مامانم میگه شاید اون داره تورو امتحان میکنه که تو هم راحت خودتو در اختیارش میذاری، اما من شیطون هستم اما بی بند و بار نه .من اگه هرزه بودم تو راه مدرسه سرمو نمینداختم پایین که چشمم به چشم پسری نیوفته ، اما این کارم حتی منو دچار عذاب وجدان میکنه چه برسه به اینکه بخوام با اون پسر توی مسیرحرف بزنم. اما با این خونواده خیلی راحتم و شیطنتام خیلی زیاده ، دوسش دارم خیلیم دوسش دارم ، من پسرای زیادی اطرافم بودنو تقریبا وقتی یه کم بالغ شدم خواستگارم داشتمو دارم ، مطمئنم این حسیم که دارم هوس نیست در رابطه با این موضوع یعنی ازدواج با این پسر استخاره هم که گرفتم عالی دراومد ، اما مشکلم علاوه بر توهین ها و اذیت کردنای مادرم اینم هست که نمیدونم ایشون اصلا به من علاقه ای دارند یا نه .خیلی دوست دارم در رابطه با این خانواده هم باوقار و خانوم و متین باشمو دست از شیطنتام بردارم اما نمیتونم. دارم دیوونه میشم تروخدا کمکم کنید.