راستش ببینید من فقط در برابر ایشون اینجوریم یعنی وقتی پسرعموهام که رفتارشون دقیقا مثل ایشونه رو میبینم هیچ واکنشی از خودم نشون نمیدوم ، حتی اجازه ی شوخی کردنو هم بهشون نمیدوم . حقیقتا هدفم نزدیکی بیشتر به ایشونه و اینکه منو ببینن و دوستم داشته باشن ، گاهی اوقات وقتی به طور نامحسوس نگاهم میکردن مچ شونو گرفتم البته ایشونم مچ منو گرفتن ولی خب چیکار کنم انگار در برابر ایشون یه فرد دیگه میشم. جوری شدم که اگر پسری رو تو خیابون ببینم نگاه کردن به اون پسر برای من خیانت به فردی که دوسش دارم محسوب میشه. ببینید خب مسلما من نمیتونم الان به فکر ازدواج با ایشون باشم چون سنمون کمه و هیچکدوم توانایی اداره ی یه زندگی رو نداریم اما هدف من یعنی ازدواج با ایشون تو آیندست. وقتی مادرم به من این حرفا رو میگن معمولا از خودم دفاع میکنم و میگم مامان تو خیلی حساسی مامانمم میگه تو غلط میکنی این رفتاراو کارارو انجام بدی اینا خط قرمز منه تو هم حق نداری ازشون رد شی وگرنه اونقدر میزنمت تا بمیری. رابطم با پدرم خیلی خوبه اما نمیتونم اینجور مسایلو بهشون بگم چون زود عصبانی میشن و میرن تو طرف مامانمو دو تایی شروع به توهین به منو میکنن. مادرم میگه اگه من این کاراتو به بابات بگم خداشاهده سرتو میبره.