سلام
من 30 سالمه شوهرم 34 سال؛کارش تو بازار هست.6ساله ازدواج کردیم 1 بچه یکسالو چهارماهه دارم.خانواده من و شوهرم تو یه محل ساکن هستن.ما تو اون محل نیستیم ولی زیادم باهاشون فاصله نداریم خونمون به اسم پدرشوهرم هست.خانواده شوهرم از اول تو زندگیمون دخالت و فاصله انداختنو اذیتم میکردن با ابنکه خوشون منو خواستن و خواستگاری رسمی بود.مثلن از من به شوهرم حرف میزدن اونم عصبانی وعنق میومد خونه سرم خالی میکرد منم نمیدونستم یکدفعه چرا اینجوری میشه که بعدن فهمیدم.بعد یکسال مسافرت رفتیم باهاشون سر یک حرکت من مادرشوهرم بمن توهینه بدی کرد و من تا برگردیم خونه باهاشون حرف نزدم.بعدن که من نبودم خونمون اومدن به شوهرم گفتن که یا زنت یا ما و اگه زنتو میخوای این خونه رو ازت میگیریم.ازونجا رفتیم و یکسال باهاشون قطع رابطه کردیم.بعد یکسال دوباره اشتی و به اصرار شوهرم و خواست پدرشوهرم برگشتیم تو اون خونه. شوهرم طبقه پایین خونه که جدا هست از پدرش اجاره کرد برای زدن ابمیوه بستنی. برای دکور و سنگ نمای مغازه وخونه کلی خرج کرد و ما دوسال ساختیم با بنایی و سروصدا و گردو خاک.پدرشوهرم کلید خونمونو داره چون به اسم خودشه.کار مغازه که تموم شد روز افتتاحیه شد من خبر نداشتم خونه نبودم مادرشوهرم با سه تا دختراش و شوهراشون با عمو ایناش اومده بودن خونم نشسته بودن و تو رفت و امد از پایین که همون مغازس به بالا خونه من.تا بعدظهر زن عمو شوهرم که بامن خوبه بهم زنگ زد خبر داد و من رفتم خونم با بچه کوچیکم مهمونداری اونام پایین خوش میگذروندن.خواهرشوهرمم پایین کار میکرد.ازون روز به بعد اگه خونه بودم یا نبودم مادرشوهرم یا خواهرشوهرم کلید مینداختن میومدن تو خونم .پشت بام هم یه انباری مشترک برای پدرشوهرم و ما هستش بخاطر اون یا وسیله برداشتن به اون بهانه هی میان میرن.سر همین قضیه یه شب که من داشتم تو اتاق لباس عوض میکردم مادرشوهرم کلید انداخت به در اومد تو در بالکن باز کرد من ترسیدم رفتم دیدم اونه گفتم ترسیدم شمایی در یا زنگ نزدی گفت چرا زنگ زدم در زدم (مادرشوهرم ادم دروغگو و عصبی هستش)بعد شروع کرد دادو بیداد و پدرشوهرمو از پایین صدا کردو شوهرمم پایین بود اومد بالا.جلو اونا شروع کرد بمن حرف زدن که : به من میگه خونه خودم نیام اینجا خونه خودمه هروقت دلم بخواد میامو تو هیچ هنری نداریو برای پسرم زن میگیرمو این نوه هم مال منه تو خودتو مرده حساب کن از شما کسی حق نداره بیاد اینجا.منم وایسادم با تعجب نگاه میکردم.منم فقط حرفی میزدم که سو تفاهم برطرف کنم پدرشوهرم طرف زنشو میگرفت شوهرمم فقط نگاه میکرد. هرچی دلش خواست گفتو رفت.فردا با دختراش رفتن در خونه بابام فکر میکردن من اونجام.دیدن نیستم اومد بی سرو صدا دم خونه من که درو قفل کرده بودم نتونستن درو باز کنن رفتن.شوهرم مغازه پایین بود بهش زنگ زدم گفتم برای دعوا اومدن درو براشون باز نکن نگو من هستم.دو ساعت دیگه دوباره اومدن شوهرمم باهاشون اومد منو صدا میکردو میکوبید به در منم از ترسم مجبور شدم باز کنم دیگه همشون غیر از شوهرم شروع کردن به حرف زدن به منو با دست میکوبیدن بهم حرف میزدن تهمت تهدید فحاشی به خودمو خانوادمو منم تحملم تموم میگفتم خودتونید اونام میومدن سمتم بزنن شوهرمو صدا میکردم میومد بینمون که نزاره ولی چیزی نمیگفت.تا جایی که میگفتن اینجا مال پدرمونه برو بیرونو میخوایم برای داداشمون زن بگیریم کلید خونم از رو در برداشتنو رفتن.دوباره رفتن در خونه بابام ابروریزی کردن بابایینامم فهمیدن اومدن دنبالم شوهرمو زدن که وایساده فقط نگاه کرده وقتی خانوادش رو من دست بلند کردن .بابایینام منو بردن ازونجا.شوهرم سر عصبانیتش که خانوادم زدنشو منم بردن تو محلمون یه چیزایی ازم گفتو ابروی منم برد.الان یک ماهه خونه پدرم هستم هم ما ازونا شکایت کردیم هم اونا از ما.شوهرمم برای اینکه بچمو بردم ازم شکایت کرد ولی من نه.میترسم به اون خونه برگردم شوهرمم خودش نمیاد دنبالم میگه خودت رفتی خودتم باید برگردی برای برگشتمم شرط گذاشته که خانوادمو دیگه نباید ببینم ولی من گفتم خونه بگیره تا برگردم اونجا نمیام ولی میگه من پول ندارم.تهدید کرده تا قبل دادگاه میتونم با شرایط اون برگردم بشه روز دادگاه دیگه طلاق میده.خواهش میکنم مشاور عزیز راهنماییم کنید تو شرایط سختی هستم مشکلم خیلی حاده با بچه کوچیک نمیدونم چیکار کنم کمکم کنید لطفن هرچه زودتر ممنون میشم.غیر از راهنمایی شماره یه مشاور حاذق هم که مربوط به مشکلم باشه بدید ممنون میشم