سلام پریناز ۱۳ساله از مشهد هستم مار و پدر من از اول زندگیشان با هم اختلاف داشته اند و هر دو خیانت داشته اند طلاق گرفتن ولی باهم زندگی میکنن انها دیوانه هستند یک روز همدیگه را بغل میکنن و روز دیگه همدیگه را میزنن من رابطه خوبی با مامانم ندارم اصلا رابطه خیلی خیلی بدی دارم اون همش منو میزنه سر هیچ و پوچ اونا جلو من شوخی های جنسی میکنن وقتی من میگم لطفا از این حرفا نگین میگن به تو چه و یک عالمه فحش میدن من قاعده گی رو شروع کردم ولی کسی نمیدونه مامانم مثل وحشیا می اوفته به جونم و منو تا حد مرگ میزنه جوری که نمیتونم حتی تکون بخورم و منو تحدید به مرگ میکنه من علاوه بر درد قاعده گی باید درد کتک های مادرم وبرادرم و گاهی اوقات پدرم را تحمل کنم چند بار پیخواستم خودکشی کنم ولی چون گناه داره این کار را نکردم ولی خود زنی شدیدی دارم با چاقو دستم را میبرم جوری که خون بالا میزنه وبا منگنه دستم را کامل منگنه میکنم یک بار وقتی مامان وبابام خونه نبودن یک لیوان را تو سرم زدم وشکست سرم پر خون شد سریع جمع کردم وقتی مامانم اومد بهش نگفتم بعد منو زد ومی گفت بی عرضه * ... بیبب بیب بیب حتی نمیتونی یک لیوانو تو دستت نگه داری و من تا یک ماه سرم درد میکرد لطفا با شماره ***** بدید زنگ نزنید که مامانم منو جر میده تورو به قرآن کمکم کنید دیگه دارم به خود کشی راضی میشم راستی من هیچ دوستی ندارم حتی ۱ دونه با فامیلامون هم نمیتوانم ارتباط برقرار کنم
