سلام من 21 سالمه یک سال و نیم هست با پسرعمم ازدواج کردم هفت سال اختلاف سنی داریم ازدواجمون سنتی نبود و خودمون خواستیم با علاقه ازدواج گردیم اوایل من مخالف بودم بخاطر تفاوتای فرهمگی خانواده هامون خانواده شوهرم مذهبی هستن و خانواده من معمولی اوایل شرط گذاشتم درس بخونم سر کار برم ارتباطم با دوستام قطع نشه و حتی چادر نپوشم تیپم معمولی بود محجبه نبودم بی حجابم نبودم قبول کرد بعد ازدواج کم کم خواست چادر بپوشم ک ب خواست خودم بعد * مدت پوشیدم ارتباطم با دوستام کلا قطع شده و اجازه ندارم باهاشون ارتباط داشته باشم دانشگاه نمیرم و حتی برای بیرون رفتن مشکل دارم خانوادم * شهر دیگه هستن و من خیلی احساس غربت و تنهایی میکنم تو خونه خیلی حوصلک سر میره خیلی عصبی و افسرده شدم خودش انتظار داره هرموقع بخواد با دوستاش بیرون بره مسافرت بره تفریح کنه ولی من بدون اجازش حق آب خوردنم ندارم خیلی محدودم کرده و.این خیلی ب من فشار میاره الان 5-6 ماهی هست تقریبا هرروز دعوا داریم سر چیزای خیلی کوچیک * دعواس بزرگ راه میفته همیشه میخواد حرف حرف خودش باشه و.همش میگه من مردم تو زنی اگه خودش برع مسافرت بازم برای من شرط میذاره ک رفتی پیش خانوادت اینجا برو.اونجا نرو با این برو با اون نرو بارها تصمیم ب طلاق گرفتیم ولی بخاطر علاقمون نتونستیم من واقعا خسته شدم مشاور هم نمیاد فقط میگه هرچی من میگم تو قبول داشته باش