سلام ببخشید مصدی اوقات میشم
من پسر هستم ۲۰ سال سن دارم من یه شخصیت مغرور و به شدت احساسی دارم که خیلی درد اوره جوری که نمیتونم مشکل روحی یا حرفی که توی دلم دارم رو بخاطر غرورم با کسی درمیون بزارم حتی الان اینجا که دارم اقرار میکنم برام سخته ولی گفتم اینجا که کسی منو نمیشناسع و شاید یه راه باشه که بتونم با این حس هایی که دارم مقابله کنم.
راستش من راجب افسردگی تحقیق کردم و انگار * سری علائم افسردگی رو دارم مثله عدم توانایی در تصمیم گیری، شب بیداری، کم بودن اعتماد ب نفس، جدایی سخت از رخت خواب، بد بینی، علاقه به سیگار درصورتی که اصلا سیگاری نیستم ولی حس میکنم بهم کمک کنه یکم از افکاری که دارم دورم کنه ولی مطمئن نیستم.
مشکل من اینه که خیلی فکر میکنم راجب رفتار بقیه باخودم راجب اینکه بقیه نظرو فکرشون راجبم چیه و البته چون غرورم اجازه نمیده نظرشونو راجب خودم بپرسم و بخاطر این بیشتر فکرم درگیر میشه یا اینکه همیشه نگرانم که انتظارات پدرو مادرم ، دوستامو براورده نکنم البته دوستایی که خیلی برام مهمن وقتی تو دانشگاه نمره کم میارم معدلم کم میشه یا درس میوفتم بشدت عذاب وجدان میگیرم این فقط یه طرف از افکاری هس کع اذیتم میکنن یه طرف دیگه راجب دوستمه ،من دوستای زیادی دارم که ب من علاقه دارن و خیلیم برام زحمت کشیدن ولی این راجب دوستی هست که دلم میخواد دوست صمیمیش باشم و اونم همینطور برای من، ولی متاسفانه نمیدونم اونم همین هسو بهم داره یا ن البته بگم که خیلی تلاش کردم که نسبت به بقیه دوستاش متفاوت باشم و کارایی واسش کنم که هیچکس براش نکرده و البته اون هم لطف هایی کرده هرچند جزئی ولی بهر حال من روی رفتار بقیه اللخصوص این دوستم حساسم و البته رفتار بقیه با اون ، ایشون دوسال از من بزرگتره .پدر و مادر من مذهبی هستن من و برادرام و خواهرم هم اعتقاد داریم ولی خیلی خشک نیستیم خانواده دوستم زیاد مذهبی نیستن و از نظر مالی زیاد اوضاع خوبی ندارن و احتمالا بخاطر فوت پدرشون هس. مشکل اینجاست که دوستم خیلی ظاهر نماست ینی خیلی اوقات اون چیزی که نشون میده نیست مثلا اگه ابراز محبت میکنه نمیدونی اینکارو واقعا میکنه یا ن
ما توی دانشگاه اشنا شدیم و با چنتا از بهترین دوستامون هم اتاقی هستیم و این باعث میشه که ندونم به من بهشتر از بقیه اهمیت میده یا ن خودم همیشه این حسو دارم که اینطور نیس حس میکنم به بقیه دوستامون بیشتر بها میده همیشه میبوسشون بغلشون میکنه ولی اینجور رفتاریو با من نداره یا خیلی کمتر داره معمولا من اینجور باهاش رفتار میکردم.
بازم میگم ب صراحت من بیشتر از بقیه دوستان بدردش خوردم حتی ب مسافرت بردمش چیزی که هیچوقت نرفته بود البتع این اتفاق اخیرا افتاده و نتایجش رو باید بعد از تعطیلات توی رفتارش ببینم . قبلنا یکی دوسال پیش از لفظای محبت امیزی برا من بکار میبرد ولی الان اینجور نیست
حتی الان ک توی تعطیلاتیمو اون تو یه شهر دیگه هس فقط یبار بهم زنگ زد دوبارم من باهاش تماس گرفتمو تلفنی صحبت کردم الان ده روزی هست که فقط مکالمات محدود اونم فقط در قالب پیام با هم داریم . البتع بگم زمانایی که حس میکردم سرد هست منم باهاش سرد میشدم بخلطر غرورم حتی الانم فقط به پیامهای کوتا اکتفا کردم و سعی میکنم که خودمو اویزون جلوه ندم. البته قبلا که یکبارشم توی مدت سفرمون بود ازش پرسیدم که کدوم دوستتو بیشتر دوست داری جواب میداد که همرو یجور دوست داره و این جوابشو باور نمیکردم چون فک میکنم بخاطر اینکه من ناراحت نشم اونی که دوست داره رو نمیگه و این خیلی فکرمو مشغول میکنه که چرا منو ب عنوان دوست صمیمیش معرفی نمیکنه البته بگم بعضی وقتا رازای دلشو و حتی اتفاقایی که تو خونواده براش میوفته بهم میگه که دلگرم کنندس چون منو محرم دونسته ولی اینکه چرا زود ب زود تماس نمیگیرع یا ابراز علاقه نمیکنه که بدونم باید به عنوان دوست صمیمی قبولش داشته باشم اذیتم میکنه و نمیدونم الان چجوری باید باهاش برخورد کنم و این موضوع این روزا بین بقیه چیزا بیشتر از همه عصبیم میکنه ممنون میشم راهنماییم کنین.