ضمن عرض سلام
بنده پسری ۱۵ ساله هستم و نوازنده هستم و از این رو احساس تفاوت زیادی با همسالانم میکنم و از موقع شروع موسیقی خیلی روحم بلوغ یافته و تفکراتم هم طبیعتا بسیار ارتقا پیدا کرده و کلا احساس میکنم به بلوغ فکری رسیدم
به شخصه اصلا دوست ندارم در مدرسه دوستی داشته باشم من کلا بیشتر با خانواده هستم البته نه به صورت وابستگی
من اعتقاد دارم بهترین دوست بنده ساز من است برای همین علاقه ای به دوست ندارم
من کتاب های روانشناسی زیادی مطالعه و از این رو اکثر تجربیات همسالانم در مدت ها قبلشون رو الان داشتم اما از همان اول علاقه ای به عشق و عاشقی نداشتم
من از نظر خودم شخصیت خودم رو به بهترین شکل توانم ساختم ، و از لحاظ اخلاقی هم ثبات پیدا کردم
در من حدود یک سال پیش احساس عشقی نسبت به فردی بیدار شد که حدود ۴ ماه از من کوچکتر هست البته من سرکوبش کردم چون اعتقاد داشتم نتیجه ای نخواهد داشت چون واقعا اون زمان اخلاق جالبی نداشتم کلا لوس بودم ، و البته از رفت و آمد زیادی از گذشته داشتیم
به هر حال پس از یک سال وی رو دوباره دیدم البته سالی یک یا دو بار میبینمشون اما اینبار احساس عشقی بسیار بسیار عمیق تری نسبت بهش پیدا کردم ، دقت کنید عشق عاطفی ، نه شهوانی و مدتی رو با وی گذروندم ، صمیمتی که بینمون در اون چند ساعت بود رو خیلی دوست داشتم اما حالا اونا رفتن تهران و من ... خب طبیعتا ناراحتم ، خیلی...
البته ایندفعه هم سعی میکنم سرکوبش کنم ، سعی کردم جوری مهارش کنم که روی زندگی روزمره من تاثیر منفی نداشته باشه ، یا لااقل کمترین تاثیر رو داشته باشه
ضمنا ارتباطم هم با خانواده بسیار عالیه اما نمی تونم بگم.
ببخشید اگه طولانی شد
پیشنهاد شما چیه؟