میخواستم بپرسم که من پنج سال قبل بعداز یکسال عقد از پسرخاله ام جدا شدیم بعد از ان مدت تقریبا بعد از دوسال من احساس کردم دیگر انگیزه ای برای ازدواج ندارم و تقریبا به زندگی حالم عادت کرده ام از طرفی گاهی اوقات که کلاس و کاری ندارم باتمام خوبی بدون محدودیت هایش حوصله ام سر میرود از طرفی هم شخصی در زندگی ام پیدا شده که بسیار مرد خوبیست واوقات فراغتم را پر کرده است ولی یک مشکلی که دارد او شرایط لازم را برای زندگی ندارد ازطرفی هرچقدر نگاه میکنم احساسات او بسیار خوب و حتی هیچ پسر یامردی را بدون طرفداری ازایشان ندیده ام ولی بااینکه وقتم راپرکرده و خوب است ولی چون شرایط لازم را برای ازدواج ندارد نمیخواهم او راوارد زندگی ام کنم وبه او فکرکنم ولی انها از طرقی مدام درزندگی من میایند ومن نمیدانم برای اینکه مدام ارامشم باعکس العمل هایشان درگیر نشود چه کارکنم چون برای ادامه * زندگی نمییتوانم مدام باانها زندگی کنم حال این طرق مختلف یکی مشکل ذهن خوانیم بود که قبلا بایکی ازمشاورانتان باان صحبت کردیم و صحتم داشته است حال اگر بتوانید درمورد هم مسایل بالا وهم موارد دیگری که گفتم کمی راهنمایی ام کنید وتوضیح بدهید ممنون میشوم