مشاوره تلفنی حضوری آنلاین
۰۲۱-۲۲۲۴۷۱۰۰
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲

مشکلات بالینی و فردی

101 بازدید
سوال شده سپتامبر 28, 2019 در مشاوره رایگان فردی توسط بی نام 1 نشانه گذاری شده
با سلام
من در زمینه موضوعات فردی و بالینی و همچنین تحصیلی نیاز به مشاوره دارم
در حال حاضر سه گزینه برای مشخص نمودن حرفه ام در اختیار دارم: 1.تحصیل در حوزه و پس از یکسال ثبت نام در دانشگاه پیام نور در رشته مدیریت بازرگانی و مطالعه همزمان حوزه و دانشگاه و پس از اتمام مقطع کارشناسی هم رشته mba گرایش استراتژیک در دانشگاه سراسری در تهران ، البته این رو هم بگم که در این یکسال اول میخوام بعد از ظهرها کار کنم تا هم کلا و هم مخصوصا در زمانی که داشگاه رو شروع میکنم بدون پول نباشم و حداقل ها رو بتونم تهیه کنم واسه خودم... البته این رو هم بگم که این گزینه هنوز کاملا از طرف حوزه مسجل نشده و کد دائم بنده نیومده اما به هر صورت گزینه اول من این گزینه هست
2.تقویت زبان در بازه یکسال و گرفتن مدرک آیلتس و قرار دادن زبان به عنوان حرفه زندگیم...که این گزینه اولویت آخرم هست
3.تا خرداد 99 کار کردن و سپس برای کنکور خرج کردن و مطالعه حسابی کنکور و.... و همچنین کاشتن مو و عمل زیبایی صورت چون خودم زیباییش رو باعث شدم از بین بره
من 24 سالمه و در مورد تعیین رشته مورد نظر که مورد علاقه هم باشه البته، واسه * دانشگاه، اول نظرم پزشکی بود اما چون به علوم انسانی علاقه دارم و مهارت خوندن و حفظ کردن و یادگرفتن درسهای رشته های علوم انسانی رو دارم و علاقه ام هم به مدیریت متوجه شدم رشته مدیریت رو انتخاب کردم اما تو این وسطا یه بار نظرم به حقوق عوض شد اما در آخر همون مدیریت برام تثبیت شد و مسجل شد. همه این اتفاقام تو این دو سه ماه اخیر از اولای تیر شروع شد.
من 8 سال هست که با مشکلات اعصاب و روان درگیرم از 16 سالگی، من درست بچگی نکردم نوجوونی درستی هم نکردم ،حالا این ها رو بعدا بیشتر توضیح میدم، خلاصه ش اینکه هیجانات و احساساتم درست تخلیه نشد. از نظر تحصیلی اما تا اون موقع عالی بودم از اول دبستان تا سوم راهنمایی معدلم 20 بود سال سوم راهنمایی دانش آموخته برتر شهر تهران شدم و مدال گرفتم و همون سال 4 تا مقام درسی و اخلاقی آوردم تو مدرسه. سال اول دبیرستان هم تو مدرسه نمونه دولتی معدلم 19/88 شد اما دوم دبیرستان رشضته ریاضی انتخاب کردم....(بعدا توضیح میدم).
اما مشکل من از وقتی شروع شد یعنی استارت خورد که اول راهنمایی بودم من اون موقع تصمیم گرفتم به خودم سخت بگیرم دلیلی که همیشه تو ذهن خودم میومد هم همیشه عدم رضایت دیگران از من بود
ابتدای سال دوم دبیرستان یه تصمیم گرفتم که یکم منو شبیه قبل از تصمیم اول راهنماییم میکرد تو بعد های مذهبی و اخلاقی ولی این تصمیم جنبه های دیگه ای هم داشت که سختگیری بیشتر به خودم یکیش و تصمیم به مطالعه های دینی و تلاش برای رسیدن به نقطه ای که واسش بیشتر به خودم سختگیری میکردم هم یکیش اما این دفعه این نقطه رضایت خودم از خودم بود. بعله همه چی ناخودآگاه منو میبرد جلو. دیگه علاوه بر رضایت دیگران از خودم رضایت خودم از خودم هم مهم بود اما من این موضوع رو درک نمیکردم، درواقع ناخودآگاه بود. بعد از مدتی دیدم ماحصل همه این تلاشا بدتر نارضایتی یا پرخاشگری خانواده نسبت به من شد که همین باعث نارضایتی خودم از خودم هم شد و انگیزه های دینیم هم کم شد و همچنین مطالعات دینیم و عملا یه شوک بزرگ بهم وارد شد، بعد از مدتی هم دچار توهم شدم، یه چیزایی هم هست که تو همه * عمرم بود و اینجام بود ولی الان جای گفتنش نیست که دقیقا همون قضیه با وجود اینکه در عمل انجامش نمیدادم اما یه توهم خاصی به همون قضیه پیدا کردم بعدشم متاسفانه خودکشی کردم و....(بعدا توضیح میدم)
19 سالگی رفتم دانشگاه تا 23 سالگی ولی متاسفانه مدرکی ندارم. 23 سالگی رفتم حوزه ترم اول چهار تا 20 یه 19.5 با یه 18 داشتم. اما ترم دوم یعنی بعد از عید منظورمه میخواستم به ته حال بدم برسم ببینم چی میشه چون نمیتونستم اون لحظه ها حال خوب یا احساس رضایت داشته باشم برای همین کارای عجیب غریب مث بالا رفتن او پریدن از میله ها و... تا پرخاشگری و صحبتای خاص با آدما و... که عمدا خودم میکردم (تو این سه ماه 16 کیلو وزن کم کردم البته کوهم میرفتم) تا اینکه واقعا حالم بد شد و امتحانای خرداد رو نذاشتن بدمو دیگه موندم تو خونه و انقد پرخاشگری داشتم که خونواده تصمیم گرفتن ببرنم بیمارستان بقیه الله اما من مخالفت کردم و موضوع پیش رفت تا جایی که یه شب زنگ زدن اورژانس و پلیس اومد و خلاصه رفتم بیمارستان رازی و توی بیمارستان رازی واقعا به تهش رسیدم چون دیگه اصن واقعا تعریف کردن نداره حموم مشترک همه عریان با یه لیف همه رو میشستن (ازونجا نافم چرک کرد هنوزم چرک داره) حوله های مشترک بازم من نزاشتم با اون لیف منو بشورن گفتم من بچه شمال شمال تهرانم میدونی از کجا اومدم از مینی سیتی خلاصه نزاشتمو کتاب قرآنم هم گفتم پیشم باشه قبول کردن با اینکه کتاب تیزه و میتونه ببره. دو روز که شد روز دوم واقعاااااااااااااااااااا به تهش رسیدم تهشم فقط یه لحظه بود اندازه همه سالای زندگیم اون یه لحظه سخت بود خیلی سخت بود به خاطرش سالها تلاش میکردم خلاصه بعد از اون یه لحطه به خودم گفتم حالا که اینجوریه تهش اینه پس میخوام همه چی بهترین باشه واسم و زنگ زدم به خونه و گفتم ببرنم بیمارستان بقیه الله و اومدن و بردنم و دیگه اونجا که هتله ولی اونحا خیلی تلاش کردم روزی 2 ساعت ورزش اگه باشگاه بسته بود نیم ساعت تو اتاق با ورجه وورجه کردن بالاخره هر روز ورزش میکردم یه روزم 3-4 ساعت مطالعه داشتم و مطالعه رو تا روزای اخر داشتم و 10 روزه دکتر گفت باید مرخص بشم ولی چون خیلی چیزا تو اون بیمارستان یاد گرفته بودم که بزرگترینشون این بود که اونجا شروع کردم با آدمای اونجا به هر قبمتی که شده ارتباط باهاشون شروع کنم و همین رو تبدیل به احسن کردم خدا رو شکر و خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم از پرستارا کاردرمانا و همه استفاده کردم و خدا رو شکر خیلی خوب بود که به دکتر گفتم 1 روز بیشتر بمونم تو بیمارستان لمل نطرم بعد عوض شد و تصمیم گرفتم به نظر دکتر احترام بزارم و درخواستمو پس گرفتم فرداش چون حس میکردم دکترم میخواد ادامه * روند درمان من توی جامعه باشه بعدم که اومدم خونه یه هفته اول گفتم به حرف خانواده گوش بدم که حرف داداشم چون امروزی تره و دو سال تفاوت سنی با من داره حرف اونو گوش دادم که میگفت یه ماه کلا استراحت کنم. بعد از اون یه هفته ام رفتم سرکار و واقعا وارد جامعه کردم خودمو و دیگه وارد جامعه شدم خلاصه ازون موقع که 20 تیر بود تا یه ماه پیش به درآمد نمیرسیدم هر کاری میرفتم ولی این یه ماه رو درامد داشتم و همه ش رو هم خرج کردم.
اما الان که نیگاه میکنم میبینم من هنری یا مهارتی ،همون هنر بگیم بهتره، ندارم چون توی کارامم به خاطر همین موفق نمیشدم. شما وقتی یه تردست رو میبینید که سه تا وزنه دستشه که باهاشون تردستی کنه وزنه اولو با اراده و اختیار خودش و با یه اعتقادی میفرسته بالا وزنه دوم هم همینطور اما وزنه سوم رو هم با اراده و اختیار خودش، اما فقط یه آن همه چی رو میسپره به یه چیزی یه نیروی قوی یا همون خدا و در آن بعدی شروع میکنه به ادامه کارش و شاهکار هنری خودش رو میسازه و بله ما در آخر واقعا میبینیم اون یه شاهکار هنری خلق کرد و اون یه لحطه که همه چیو میسپره به اون نیروی قوی یا اون چیز یا خدا این هنر اون آدمه.تو زندگی هم همینه بعضی وقتا باید همه چیو بسپریم به خودش همه تو این موضوع مشکل دارن ولی مال بعضی ها مث من عمیق میشه و تبدیل میشه به بیماری دوقطبی (این نظر منه) یعنی فرد توی قطب اول و دوم گیر میکنه و نمیتونه هنر خودش رو خلق کنه. میخوام ببینم راه درمان من چیه؟
در انتها هم ممنونم ازتون که تا آخر خوندید و ببخشید هم که یک جای متن ادبی بودن خودش رو از دست داد...ممنون
لطفا وارد شده یا عضو شوید تا بتوانید سوال بپرسید
به مشاوره آنلاین روانشناسی خوش آمدید، مکانی برای پرسش سوال و دریافت پاسخ از دیگر کاربران و مشاوران مجرب و منتخب کانون مشاوران. مطالب با مضامین توهین آمیز به ادیان، دین اسلام و عقاید و استفاده از کلمات رکیک را گزارش دهید تا حذف شود.
مشاوره تلفنی حضوری آنلاین
۰۲۱-۲۲۲۴۷۱۰۰
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲

17,061 سوال

27,824 پاسخ

29,379 دیدگاه

2,093 کاربر

سوالات مشابه
1 پاسخ 203 بازدید
سوال شده ژوئیه 21, 2021 در مشاوره رایگان فردی توسط بی نام
1 پاسخ 145 بازدید
سوال شده ژوئن 28, 2021 در مشاوره رایگان فردی توسط بی نام
1 پاسخ 201 بازدید
1 پاسخ 79 بازدید
سوال شده ژوئیه 7, 2020 در مشاوره رایگان فردی توسط M.s
0 پاسخ 57 بازدید
سوال شده Mar 18, 2020 در مشاوره رایگان فردی توسط رحمانی
1 پاسخ 140 بازدید
سوال شده فوریه 2, 2019 در مشاوره رایگان فردی توسط بی نام
2 پاسخ 111 بازدید
سوال شده دسامبر 17, 2020 در مشاوره رایگان فردی توسط s83 حرفه ای (400 امتیاز)
1 پاسخ 170 بازدید
سوال شده دسامبر 10, 2023 در دوستی یا نامزدی توسط Rezarebelelahi ممتاز (100 امتیاز)
1 پاسخ 193 بازدید
0 پاسخ 155 بازدید
سوال شده Mar 3, 2022 در مشاوره رایگان فردی توسط مرادی
...