سلام دختری ۲۱ساله هستم تقریبا یک سالو نیم با پسری اشنا شدم ،مرد رویاهام نبود ولی نمیدونم چجور شد بهم وابسته شدیم از اولشم با نیت ازدواج آشنا شدیم ،من ادم شکاکی هستم خیلیم حسودو حساسم یه بار ک متوجه شدم یکی از زنای فامیل تو اینیستا بش پیام داده پیامشم سر یه سوال اشپزی بود دعواش کردم خواستم ازش جدا بشم من خیلی بدم میاد یه زن یا دختری به همسر ایندم یا عشقم بی دلیل پیام بده زمان گذشت و بعد یک سالو نیم تصمیم گرفتم امتحانش کنم چون اون وانمود میکرد کسی بش پیام نمیده یه روز اتفاقی خاستم گوشیشو بگیرم اولش نداد بعد گف دختر عمم پیام داده منو به کنسرت دعوت کرده من خیلی ناراحت شدم بهشم گفتم تو ک گفته بودی کسی پیام نمیده اونم میگف نمیتونم به دختر عمم بگم پیام نده
مشکل اصلی اینه قبل اون دعوا دوتا بلیط برا فروش داشت ک ب خودمم گف مشتری بود برام بفروش
من همش فک میکنم با دختر عمش ک متاهل دوتایی میخاستن برن کنسرت ولی اون میگ من دوتا بلیط از پسر عمم گرفتم برا فروش اونی ک دختر عمم دعوتم کرد یکی دیگ بود میخاستن منو جای برادرش ببرن چون بردار دختر عمش سفر بوده و نمیخاستن این بلیط بسوزه به هرحال اون ب دختر عمش میگ نمیام و میاد سرقرار با من(همون روزی ک دعوا کردیم)
ولی من همش حس میکنم دروغ گفته بهم
متاسفانه دوست پسرم یتیم بزرگ شده و خونه این عمش مثل اینکه رفتو آمد زیاد داشته خرج زندگیشونم الان رو خونه عمشونه پیش پسرعموهاش کار میکنه به این خانمم میگف آبجی
اولش گوشیشو نداد دستم خیلی ترسیده بود نمیدونم سر پی وی دختر عمش ترسیده بود یا جای دیگ تو گوشیش چیزی داشت ولی خیلی استرس داشت اولش گف تو دستام پی ویشو بخون بعد ک دید ناراحتم داد دستم پی ویشو بخونم ولی نمیدونم چی شد پیامای بالارو نخوندم اون میترسید پیامای بالاترو بخونم
الان مشکل اینه همش فک میکنم ترس اون بخاطر رابطه پنهانی با دختر عمش حس میکنم عاشقش یا حس میکنم رابطه جنسی داره باهاش اون خانم ازدواج کرده بچه داره ولی با خودم میگم چرا باید میترسید پیامای بالاترو بخونم مگ چی حرف زده بود ک ترسیده بود من ب چشمم ندیدم حرفای عاشقانه زده یا چیز دیگ ای چون زمانی ک گوشیشو داد دستم اونقد عصبی بودم ک نفهمیدم چی شد و تو اون لحظه چشمم ب پی وی دوست دختر سابقش خورد ک گوشیو از دستم کشیدو پی وی دوست دخترشو پاک کرد
ولی پی وی دختر عمشو پاک نکرد فقط ترسیده بود
من خیلی قهر کردم باش نزدیک یک ماه التماس کرد تا برگشتم خیلی حرفای بدی زدم بش ولی اون تنهام نگذاشت یک ماه تموم همه حرفامو تحمل کرد حرفای بدمو گاهی میگم تقصیر خودمه که یه زمان سر یه سوال اشپزی دعواش کردم شاید مجبور نمیشد پنهون کاری کنه گاهیم میگم نکنه با دختر عمش رابطه داره
من همیشه بهش شک دارم قبلم فک میکردم با یکی از زنای فامیل رابطه داره من تو زندگیم ادمای زیادیو دیدم ب طرفشون میگن ابجی ولی باش رابطه دارن
متاسفانه ایشون یه زمان بام دردو دل میکرد بهم میگف با زنا و دخترای زیادی دوست بوده
با خودم میگم نکنه دختر عمشو هم ب چشم دیگ ای نگا میکنه
من چیزای زیادی ازش دیدم تو اون گوشی و دعوا ولی طولانی میشد همشو بگم
به هرحال اون راضی ب جدایی نیس و تو این مدت یک ماه اونقد برام توضیح داده و من اونقدر توهین کردم بش ولی میگ اشتبا میکنم و میگ خیانتکار نیس
من با این عشق و شک چیکار کنم