باسلام، من بارها خواستم حرف بزنم ولی نمیشه، چون نمیذاره در مورد نیاز جنسی حرف بزنم یا شروع میکنه مسخره کردن یا هم شروع میکنه در مورد اینکه حالش خوب نیست و یا اینکه میگه:من به چی فکر میکنم تو به چی فکر میکنی... کلی مشکل زندگی داریم تو فکر سکس هستی... اصلا نشده حرف بزنم... الان هم خیلی وقته که کم میبینمش که در این مورد یا موارد
دیگه ای حرف بزنم، وقتی میاد خانه که اینقدر خسته هست که میخوابه، وقتی من از خواب بیدار میشم یا نیست خانه یا هم تازه داره میره بیرون تا 4 و 5صبح هم که نمیاد وقتی هم بیاد که میخوابه... این شده برنامه هر روز و شب ما.. تا حالا چند بار شده گفتم بیا دنبالم توی خونه کلافه شدم یه دور بزنیم ، ولی در اصل میخواستم حرفهامو بگم، یه بار گفت تا 5دقیقه دیگه خونم، گفتم من میام سر کوچه، باران هم شدید میآمد، ساعت ۹ شب بود تا ساعت 1.30 شب نیامد من هم زیر بارون، چون کلید خونه را جا گذاشتم و درو بستم، هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد.. وقتی کارها و رفتارهای اینجوری با من داره خوب یعنی براش مهم نیستم خیلی رفتارها و کارهاش منو خرد کرده و داغون شدم.. من نمیخوام با همچین آدمی زندگی کنم.. چون نه خوشحالم، نه عشقی بهم میده، نه دلش میخواد لحظاتش با من باشه.. قبل از اینکه ازدواج کنیم بهش گفته بودم : من تو زندگیم دوتا مورد برام خیلی مهم هست. یکی عشق و علاقه و دیگری هم احترام و هیچی از تو نمیخوام به جز این 2مورد... نمیدونم نه درست میشه و نه میذاره من برم... من هم حق دارم زندگی خوبی داشته باشم، من هم حق دارم با کسی باشم که براش مهم باشم و لحظات و خاطرات خوبی با هم داشته باشیم ، ولی الان همش تنهام و غمگین... واقعاً نمیدونم چی میخواد، نه طلاق میده، نه خودش درست میشه و نه پیش مشاور میاد... چکار کنم؟