سلام پنج سال پیش با دختر از فامیل آشنا شدم کم کم عاشق هم شدیم و خیلی وابسته به هم متاسفانه با هم رابطه جنسی داشتیم و بکارتش رو گرفتم همدیگه رو دوست داشتیم و میدونستیم ک باهم ازدواج میکنیم و واسه مون مهم نبود گذشت و گذشت و گفت بیا خواستگاریم ترم آخر دانشگام بود و میترسیدم برم خواستگاریش چون بیکار بودم و اوضاع مالی خونوادم خوب نبود ترس از آینده بس گفتم صبر کن فکر کردم دارم بازیش میدم تا اینکه قهر کردیم و چندماهی از هم خبر نداشتیم بعد فارغ التحصیلیم کار پیدا کردم و اوضام خوب شد بهش زنگ زدم ک با خونوادم میام خواستگاری گفت نه و مخالفت کرد و نمیخامت و ..
تحمل کردم و گفتم بزار زمان بگذره عید همین سال دوباره زنگ زدم ک بیام این دفه فوش داد و ...
تو این دوسال جدایی مون دوبار خودکشی ناموفق داشتم آخریشم دیشب بود نمیدونم چیکار کنم تورو خدا کمکم کنین تورو خدا دیگ نمیتونم تحمل کنم