سلام من یه مشکل خیلی جدی دارم امیدوارم کمکم کنید تنها امیدم شمایید
من یه دختر ۱۵ ساله هستم دوسال پیش پسری به من درخداست دوستی داد من رد کردم هفت ماه دنبالم اومد همش از طریق دوستام حرفای عاشقانه میفرستاد متاسفانه منم بهش علاقه مند شدم اولش عادی بود ولی بعدش باهاش دوست شدم میگفت قصدش جدیه باهام ازدواج میکنه من باگذشت زمان عاشقش شدم تا عید که میشد ۱سال و نیم اصلا باهام تفاهم نداشت همیشه دعوامیکردیم ولی من حاضر بودم و هستم که جونمم بهش بدم و تنهاهدفم اون بود اونم خیلی وابستم بود قبلا وقتی دعوامیکردیم کلی گریه میکرد که نرو عاشقتم بدون تومیمیرم انصافا خیلی وابسته و غیرتی بود ولی عیدگفت من ازت سرد شدم و عاشفت نیستم اونی که همش غرورشو میشکست برام و عاشقم بود قول ازدواج داده بود با بی رحمی تمام ولم کرد من دوساله تواتیش این عشق میسوزم دوریش بدترین چیزیه و نمیتونم خودمو قانع کنم که عاشقم نیست و مال من نمیشه شب و روزم گریست همش حرفای خوبش که تنهات نمیزارم نفسمی یه تارموتو بادنیا عوض نمیکنم و...همش توذهنم مرور میشه عذاب میکشم تحمل ندارم همش میخوام خودکشی کنم تموم ارزوها و رویاهای من با اون بود حتی تصور اینکه مال یکی دیگست نفسمو بند میاره خیلیا میگن این عشق نوجوونیه و با مرور زمان ازش متنفر میشم ولی من خیلی میترسم که نتونم عشقشو ازدلم بیرون کنم و زندگیم نابود بشه لطفا بگید عشق تواین سن واقعیه یا فقط به خاطر شرایط سنی حساسم و ابراز علاقه های اون شب و روزم جهنمه ؟توروخدا مسخرم نکنید وضعیت روحیم خیلی بده مرگو ترجیه میدم به این که مال من نباشه دوسال باهاش دوست بودم فراموشیش سخت ترین کار دنیاست من حاضر بودم باهاش روی کوه زندگی کنم ولی ازدستش ندم