سلام من 18 سالم هست چند تا مشکل دارم وچندتا سوال داشتم از خدمتتون.... من از تقریبا سن 10 سالگی احساس کردم به پسر داییم که 8 سال از من بزرگ تر بود علاقه دارم این علاقه تو سن 15 سالگی بعد واسه زندگیم مشکل ساز شده بود چون تمام فکرو ذکرم شده بود وافت شدید تحصیلی پیدا کردم تا اینکه توسن 17 سالگی به خواستگاریم اومد ازنظر خانواده وسلامت جسمانی و اخلاق یاسابقه بد تو گذشته هیچ مشکلی نداره اتفاقا ادم خوش اخلاقیه اما پدرم راضی نمیشد چون می گفت من سنم کمه وواسه اینده من برنامه ریزی داره و می خواد منو هرجور شده پزشک کنه چون پدرم وضع مالیه خیلی خوبی داره اما بعد از یک سال گریه های شبانه روزی من و پافشاری خانواده نامزدم پدرم راضی شد مامانم همونموقع هم اصلا نظر نمیداد می گفت خودت میدونیو بابات ولی بابا م ادم بداخلاقیه وهمراه با مادرش خیلی مامانمو اذیت کردن و می کنن واسه همین مامانم کلا به ازدواج دید خوبی نداره وبه من میگه اشتباه کردی البته من هنوز عقد نکردم هرچی بهش میگم مامان دوسش دارم خیلی بهم محبت میکنه میگه اولشه بداخلاق میشه وچون خودش بازنداییم رابطه خوبی نداره هرچی زنداییم به من محبت میکنه میگه ظاهریه وهرحرفی زنداییم میزنه به منظور میگیره و اعصاب منو خورد میکنه منم اعصاب نامزدمو نمی دونم بامامانم چجوری برخورد کنم خیلی حرفاش اذیتم میکنه قرارشده ماطبقه پایین خونه داییم زندگی کنیم مامانم چون خودش الان طبقه بالاست و خانواده شوهرش طبقه پایین وزندگی خوبی نداره به من میگه توهم به سر نوشت من دچار میشی کلا زندگی خودشو بامن مقایسه میکنه میگه بدبخت میشی انرژی منفی میده تاحدی که بعضی وقتا بااینکه عاشق نامزدم هستم دلم به شک میافته که کار درستی کردم یانه......... نامزدم وقتی اومد خواستگاری تازه سربازیش تموم شده بود ولیسانس حقوق داشت ومی خواست واسه وکالت بخونه اماچون ظرفیت کم شد ناامید شد وولش کرد الان تقریبا یکماهه تو شرکت بابام کار میکنه 6ماه ازنامزدیمون میگذره نامزدم ادم بدی نیست ولی شرط بابام این بود که ما نباید تو نامزدی هم و ببینیم یاباهم بیرون بریم الان مایبارم باهم * شام بیرون نخوردیم فقط چند بار خونه دایی های دیگم یاپدربزرگم همدیگرو دیدیم ولی باهم تماس تلفنی داریم...... بعدازیکماه ازجشن نامزدیمون نامزدم بی قراری می کرد همش می گفت دلم تنگ شده برات منم گفتم فلان روز کلاس دارم میتونی بیای دنبالم ولی نمی دونستم میشه عادت همیشه 20دقه بیش ترم وقت نداشتیم تو ملاقات اول فقط دستمو گرفت و بغلم کرد منم چیزی نگفتم چون منم دلم تنگ شده بود ما تو چت خیلی درموردسکس حرف میزدیم تا جایی که عکس بدنمونو واسه هم میفرستادیم اونم دیگه خجالتی نمی کشید همیشه قبل از ملاقاتا میگفت حالم بده اب توبدنم جمع شده واذیتم میکنه باید ارضابشم وهمیشه بعد ازاین حرفش بداخلاق میشد میگفت به خاطر اینه که نیازدارم بعد وقتی همو میدیدیم ازم رابطه دهانی می خواست منم براش انجام میدادم بعدشم خوش اخلاق میشد میگفت حالم خوبه وقتی هم میومدم خونه پیام میداد ببخشید اذیت میشی ومیگفت ناراحتم که تو ارضا نمیشی منم چیزی نمی گفتم می گفتم اشکال نداره تااینکه چند بار بدون اجازه تو خونه مایااونا باهم خلوت کردیم و2یا3بار سکس مقعدی داشتیم من نمی دونم این رفتارام تااینجای نامزدی درست بوده ازاین به بعد باید چی کار کنم اگه اشتباه بوده خیلی عذاب روحی می کشم....... بعدش اینکه مامانم و بابام هی باشوخی و جدی میگن نامزدت بلف میزنه ودروغ میگه ولی تاحالا حرفی نزده که به من ثابت بشه دروغ میگه این باعث شده بااینکه شاید نامزدم به من دروغ نگه فکرکنم دروغ میگه یاپنهان کار هست درصورتی که هرجا می خواد بره حتما میگه یاعکسم برام میفرسته........ واینکه نامزدم دوتاداداش دیگه داره خودش فرزند اول هست اونا مجرد هستن واز هیچ نظر 3تاشون باهم تفاوت ندارن اما داییم خیلی فرق میذاره تو این مدت بعضی وقتا نامزدم عکس موجودی کارتشو میفرستاد هیچی توش نبود ولی داییم واسه پسر وسطیش ماشین خریده ونامزد منو کوچیک کرده توفامیل و اونم خیلی ناراحته من دوس ندارم ازهمین الان خانوادش بین مابابقیه بچه هاشون فرق بذارن چی کارکنم چجوری رفتار کنم؟..........
