با سلام خدمت مشاوران گرامی، من تقریبا ۴سال پیش توی یه گروه مذهبی تلگرام با یه اقا پسر مذهبی اشنا شدم بعد از مدتی نه همون لحظه ایشون تو اون گروه مثلا دیده بود که از بقیه سنگین تر و بهترم به قول خودش به من علاقه مند شده بود دیگه کم کم بعد از مدتی علاقمون بیشتر شد ایشون واقعا از همون اول قصدشون ازدواج بود فقط هم در مورد خودمون و ازدواج حرف میزدیم نه چیز دیگه ایشون فقط یکسال از من کوچکتر بودن من ۲۵ هستم الان ایشون ۲۴ به هر حال با این قضیه سن مشکلی نداشتیم، البته بگم که من خودمم عاشق ادم مذهبی هستم خودمم چادریم، ایشون خانوادشم مذهبی هستند کاملا ما تا قبل از عید سال ۹۷ ما با هم رابطه تلفنی داشتیم از خیلی وقت پیش من میگفتم که به خانواده ها بگیم ایشون یکم ترس داشتن، ترس اینکه بفهمن نزارن بهم برسیم و اینا خلاصه اینقد کشش دادیم که خانواده من ناگهانی فهمیدن و گوشی رو از من گرفتن و ایشونم ناراحت شدن البته اینم بگم قبل اینکه خانوادم بفهمن ایشون سر بسته یه چیزایی در مورد من به مادرشون گفته بودن، خلاصه که خانوادم فهمیدن ناراحت شد و به مادرش گفت مادرشم بعد از مخالفتاش به مادر من زنگ زد و جریانو گفت و که ما میاییم خواستگاری برای عید مادرمم حرفی نداشت گفت تشریف بیارید راستش مادرم راضی بود گفت حتما ادم خوبیه که اینقد پات مونده ، اینم بگم که ایشون مال استان خراسان رضوی هستن و من لرستان، ایشون دانشجو هستن فعلا کار ندارن ولی وضع مالیشون بد نیست، خلاصه قرار شد ییان یه دفه ایشون گفتن مادرم یه دفه پشیمون شده مخالفه نمیدونم چرا گفتم مگه چی شده، گفت ما قبل اینکه بیاییم مشاوره رفتیم فک کنم مشاوره پشیمونش کرده نمیدونم، هر دومون خیلی ناراحت شدیم جوری که من واقعا اشکم دراومد، مدتی از عید گذشت گفتم چی شد گفت هر چی با مادرم صحبت میکنم ناراضیه و خیلی قاطع میگه نه حالا ما واقعا موندیم چیکار کنیم، ایشون خودش میگه رابطه نداشته باشیم تا همو فراموش کنیم میگه شاید نرسیدیم بهم نمیخوام بیشتر از این وابسته بشی نمیخوام البته ایشون خیلی تلاش کرد با مادرش حرف بزنه راضی شه اما نشد،ایشون پدر نداشتن از بچگی مادرشون بزرگش کرده، گفت مادرم راضی نشه من نمیتونم بیام خواستگاری خودم گفت بنظر خودت من مادرم راضی نیست میتونم ولش کنم؟گفتم نه، گفت میسپاریمش به خدا هر چی خدا بخواد، الان واقعا من نمیتونم ایشون رو فراموش کنم خیلی دارم اذیت میشم خیلی غصه میخورم این واقعا از اون پسرا نبودن ثابت شد برام، الانم با هم رابطه نداریم میگه نمیخوام اذیت بشی فراموشم کن خودشم خیلی ناراحته، الان حتی خواستگارم برام میاد از فکر ایشون نمیتونم بیلم بیرون، نمیتونم به خواستگارام فک کنم خکدش میگه اگه مورد مناسب اومد برو پای من نسوز، تروخدا بگید چکار کنیم هم من هم او؟؟من خیلی دوسش دارم اونم همین طور،چاره ما چیه؟؟