با سلام سه ماه پیش با پسری اشنا شدم متوجه شدم هشت سال با خانمی بوده نامزدی هم کردن و بهم خورده دوست شدیم بعد از یک هفته اونم خانم پیام داد پرسید با هم هستید گفتم بله شما قصد برگشت ندارید؟؟؟من میرم اگر میخوای برگردی رو چندسال زندگیت گفت نه هرگز پسر هم تاکید فراوان کرد که برنمیگرده حتی برا پیام تبریک دختره تو اینستا به شدت باهاش برخورد کرد.سه ماه با هم بودیم رابطه خیلی عمیق و پر احساسی داشتیم .یه شب خانمه پیام داد گفت مادر پسره زنگ زده اصرار میکنه برگردم و میدونم پسر بی خبره با پسره حرف زدم گفت بی خبرم و کلی گریه کرد گفت داغونم فرداش اومد پیشم تا چهار عصر هق هق گریه کرد داغون بود گفت حالم بده بی تو نمیتونم و این حرفا هشت شب دختره تماس سه نفره گرفت هرسه نفرمون گریه میکردیم پسره گفت با منه دختره هی گفت مامان مریضت چی زنگ زده گریه کرده تکلیف چیه خانوادت چی من و هشت سال احساسمون چی در اخر پسره گفت باید برم با اون جلو اون دختره گریه میکرد میگفت دوستت دارم هیچوقت فراموشت نمیکنم جات تو قلبمه ولی اونم عشقمه باید برم همه چیز تموم شد.پنج روز میگذره و تا دو روز پیش زنگ می زد دوستم گریه میکرد میگفت مهسا بهم جون داد من جونش گرفتم پرپرش کردم مراقبش باش دارم میمیرم بدون مهسا ولی راه من همین بود میخوام بدونم کسی که هشت سال باهم بودن چندباز خیانت دیده از پسره و با گوشای خودش شنیده پسره میگه فقط به من وفادار بوده تا حالا به هرکی بوده و نبوده خیانت کرده ایا میتونن زندگی کنن و خوشبخت بشن؟؟؟مادره دختره با من حرف زد اونم خبر داره و گفت حالا پسره یه اشتباهی کرده به نظر شما این زندگی چی میشه؟؟من خیلی حالم بده ارتباط خیلی قوی داشتیم