سلام من یه پسر ۱۸ سالم که با بقیه پسرایی که تا حالا دیدین فرق میکنه زمین تا اسمون از همه نظر هم اخلاق هم طرز فکر هم قیافه و . . من مشکلم خیلی خیلی هاده جوری که داره به دیوونگی میکشه من زالم بچه که بودم خیلی اذیت شدم چون بچه پایین شهرم مردمش عقب موندن یکم هم سنام اذیتم میکردن روم اسم میذاشتن مسخرم میکردن این مساعل خیلی روم تاثیر گذاشت گوشه گیر شدم کارم به جایی رسید که واسه خودم یه موجدر خیالی درست کرده بودم باهاش حرف میزدم و . . . تا این که تو سن ۱۲ سالگی عاشق دختر خالم شدم و درخواست دوستی از طرف اون بود این خیلی بهم امید داد طوری که روحیم عوض شد چون تنها بودم کلی بهش وابسنه شدم خیلی خیلی در حدی که یه لحظه دوریش برام سخت بود چند سالی باهم بودیم ولی کم کم ازم سرد شد البته تغسیر خودمم بود بهش گیر میدادم چون دوسش داشتم ازش انتظار خیلی کارارو ازش نداشتم واسه همین تا یه کاری میکرد باهاش قهر میکردم و . . همین باعث جداییمون شد این جدایی همه زندگیمو بهم ریخت افسردگیه خیلی خیلی شدید لکنت زبانیادمه دفعه اولی که رفتم پیش مشاور انقدر لکنت داشتم نتونستم بهش سلام کنم اونم فقط چنتا قرص ارامبخش بهم داد چون اصلا نتونستم یه کلمه حرف بزنم خیلی داغون شدم ۴ سال مثل ادم به دورا زندگی کردم تا سن ۱۷ سالگیم تو این ۴ سال شبی نبود که از شدت گریه خوابم نبره ۱۷ سالم که شد یه شب یه شب کسی خونمون نبود بعد کلی گریه یه اینه بزرگ داشتیم گذاشتمش جولوم خودمو تو اینه نگا کردم یه چند دیقه ای بعد با سر زدم تو اینه اصلا متوجه خراشی که رو سرم افتاده بود نبودم وقتی خودمو تو اینه دیدم رفتم تو فکر با خودم گفتم چرا چرا چرا ببین با خودت چکار کردی این حال روز مشگلیو حل نمیکنه خلاصه انقدر با خودم حرف زدم تا این که قانع شدم این راهش نی الان ۶ ماه که زبونم خوب شده همه چی عوض شده من تو این یه سال خیلی سختی کشیدم تا این که موفق شدم
بتورتون نمیشه انگار موجزه شده منی که وقتی میومدم زنگ خونمونو بزنم اونقدری زبونم میگرفت نمیتونستم بگم درو باز کنه الان شغلم یه شغلیه که داعم دارم با مردم کل کل میکنم بدونه یه ذره لکنت منی که انقدر داغون شده بودم که یادمه تو مدرسه بهم میگفتم عروس مردگانالان تو خیابون راه میرم بهم میگن خوش تیپ میگن وای پسررو ببین شکل خارجیاس کلی ازم تعریف میکنم تو این ۶ ماه کهمیرم سر کار تا حالا چند بار شده باهام سلفی گرفتم باورت نمیشه منی که مسخرم میکردن الان ۲ تا دوس دختر دارم یکیشون تازه اومدن تو محل ما اومده بود دایرکتم گشته بود تو اینستا پیجمو پیدا کرده بود اون یکی دیگه هم بچه بالا شهر از این پلنگاس یه روز سر کار که بودم اومد پیشم گف میشه من یه عکس باهات بگیرم بعد شروع کرد به حرف زدن کع من چند روزه از اینجا رد میشم میبینمت فکر کردم خارجی تو د . . خلاصه الان همه چی درس شده ولی هنوز اثرات گذشته رومه هنوز اثرات افسردگی روپه خیلی اذیتم میکنه دلم برا دختر خالم تنگ میشه یاد اذیتایی که شدم میفتم از ادما میترسم دیگه برام هیچ لذتی نداره این دنیا منی که قبل از اون ۴ سال یه پسر شر بودم الان خیلی اروم شدم عاشق تنهاییم اصلا زیاد حوصله کسیو ندارم با این که الان ۱۸۰درجه با اون چند سال فرق کرده همه چی ولی اینا اصلا دست خودم نی نمیدونم دلیلش چیه داره روانیم میکنه سیگاری شدم از عذا بیشتر مشروب رو دوس دارم دلم میخواد همش تنها باشم یه اهنگه ارام بخشم بزارم مس کنم واسه خودم کیف کنم هیچ کسم دورم نیاد نمیدونم چکار کنم این اثراتش از بین برن دلم میخواد تمرگزم برگرده توروخدا کمکم کنین من عاشق اینم که برم پیش مشاور ولی اصلا وقت ندارم خواهشا کمکم کنین مرسی ببخشید اگه زیاد شد دلم گرفته بود دوس داشتم خودمو خالی کنم