سلام زنی ۲۵ ساله هستم یکسال و ذو سه ماه با شوهرم زندگی کردم و الان دارم جدا میشم، بخاطر اینکه شوهرم خیلی بد بود باهام همیشه و ابن سه چار ماه قبل هم که مدام میگفت طلاق توافقی . من فکر میکردم اوایل که دورببن و شنود گذاشته تو خونه و مطمئن شدم که گذاشته بعدا. جون طبیعتا مردی که در حد اون کنترلگر باشه و بدبین می ذاره پولش رو هم داشت.
احساس میکردم توهبن به سخصیت منه بدبین و بی اعتماد بود
خیلی بدمیشد گاهی خیلیییییییی دلسردم میکرد گوشیم و ریکاوری میکرد فک کنم مادرش هم دوربین خونه مارو چک میکرد خلاصه اینکه خیلی احساس بدی داشتم درست مثل یه .... زندانی . من خدا میدونه پاکترین دختر بودم حقم ابن نبود کا اینجوری باهام کنن مثل یه . . .
. خیلی هم تلاش کردم که اون بگه اعتراف کنه اگه دوربین گذاشته (بخدا حتی اونوقت که مطمئن نبودم گذاشته )بگه مثلا دروغ میگی ابن چیزو چون تو دوربین شنود هست. اما هیچ وقت نگفت گذاشته اخرا دیگه خیلی خسته شده بودم، بی احساس شده بود کامل بهم و فکر میکنم خیانت کرده بود ذاتش بد بود دیگه هرچیزی درست میشه جز ذات خراب .کلی نشونه دیدم و البته سردی و سرکوب و تحقیر و گفتن طلاق طلاق بیشششش از حد بود . خیانت کرده بود اون بیشرف من رو تو باشگاه هم چک میکرد یه زن سفید چشم سبز رو دیده رود یه روز اومد گفت قرار دارم با یه بور. منم گفتم مرده دیگه لابد من خنگ . برگشت یه چیزی گفت که شک کردمیه لحظه کا رابطه جنسی داشته با اون زن . یه رن دیگه رود من هی نگاش میکردم تنها بودم و کنجکاو اومد گفت شوهرم اومد گفت منو تو هم سلیقه ابم خیلی به دلش نشسته بود مرتیکه هیز . انگارز منم مردم دیوانه. . ن خلاصه هی گفتم به خودم اشتباه فکر میکنی اینجور نییت . یه مدت دیگه گذشت دیدم هول شد دستپاچه شد دیدم یه دختر با یه زن مسن داره میاد خیلی غیرعادی بود رفتارشان سلام کرد با ناراحتی و خیره بهم بودن خلاصه اینکه تمام قطعه های پازل رو کنار هم گذاشتم فهمیدم اره شوهر بد ذات و بی شخصیت من خیانت کرده و از همون اول منو دوست نداشته. الان حالم بدنیست اما وقتی یاد اون زندگی میفتم دلم خیلیییی میگیره لطفا بهم بگین من چکار کنم که حالم خوب شه همیشه و یاد اون نیفتم و یا اینکه از ذهنم پاک شه ؟
اخه زجرم داد به معنای واقعی بدبینی تحقیر زجر خیانت. کمکم کنید میخوام بسازم زندگیمو حق من این نبود