من دختری 22 ساله هستم، از حدود دو سال پیش پسری رو میشناختم که مادر مبتلا به سرطان بود ولی درمان شد، میدونستم که قراره ازدواج کنه ولی حدود شش ماه پیش، گفت که دختری که عاشقش بوده باهاش به هم زده،
سه هفته پیش عکسشو برام فرستاد، بسیار شکسته شده بود، در طول یک ماه انگار ده سال پیرتر شده بود، گفت افسرده هست و حوصله هیچ کاری رو نداره و درباره مردن حرف میزد
من بهش پیشنهاد ازدواج دادم، میدونم تصمیمم خیلی عجولانه و بیخود بود ولی واقعا دلم نمیخواست اینطوری ببینمش
البته بهش گفتم که حرف خانوادم شرط اصلی منه و ممکنه اصلا قبول نکنن، زیاد امیدوارش نکردم، ولی تو همین مدت کم، تصمیم گرفته که بره باشگاه، بوتاکس کنه و دنبال یه شغل باشه
اینا همه رو خودش گفت بهم و حس میکنم که تغییر کرده
از طرفی به هیچ وجه دلم نمیخواد از خانوادم جواب منفی بشنوه نمیدونم چطور با خانوادم مطرح کنم این قضیه رو...
منتظر راهکارتون میمونم