سلام منزنی۳۵ ساله هستم حدود ۹ساله ازدواج کردم ۲فرزند دارم از اول ازدواج احساس وابستگی همسرم به خانواده اش رو احساس میکردم و دلیل اون رو بیشنر نداشتن برادر وفوت پدرش میدونست و میخواست کمکشون کنه اوایل ازدواج از سمت خانواداش به همین دلیل ترد شدیم چون اونا احساس میکردن مثل قدیم بهشون احترام نمیزاره درحالی که اصلا بی احترامی در کار نبود وبا من بابت این قضیه بی احترامی میکردند...توی همه این سالها کار من فقط مدارا بود والبته کم کم سعی کردم برای اینکه مشکلاتمون بیشتر نشه رفت وامدم ماهی یک یادو بار واینکنه برای هر کاری بااونا مشورت میکرد ونطر اونا رو میخواست ...
توی تمام این سالها پشتم بدگویی میکردن وشوهر فقط گوش میکرد تا اینکه چند بار متوجه شدم شوهرم هم باهاشون همدردی میکنه وحق رو به جانب اونا میده جلوی من حق رو بمن میداد وجلوی اونا حق رو به اونا
تا اینکه یک روز تصمیم گرفتم یه پیام دادم به خواهر شوهرم وبا لحن محترمانه ازش خواستم ازین کارش دست برداره
خیلی بهش بر خورد وشروع کرد به حرافی کردن وتوهین کردن
الان ۲ماهی میشه ازین قصیه گدشته وشوهرم ارم میخوادببخشمشون ورفت وآمد داشته باشیم به نظرتون من چکارکنم چون میدونم دوباره روز از نو روزی ازنو میشه....