سلام من نگران حال یکی از اقوامم هستم
تا 15 سالگی درسش خیلی خوب بود اما بعد از 17 سالگی علاقش به موزیک زیاد شد باعث شد درساش ضعیف شه (همش از این بابت ناراحت بود که چرا رتبه دو رقمی شدن کنکور برای خانوادش مهم نبود)
الان 27 سالشه -جنسیت پسر-رشته تحصیلی برق-شغل ازاد
اهنگ گوش میده توهم پردازی میکنه داستان منویسه ساعتها با هنذفری گوش میده، بخشی از داستانیکه 10 سال نوشته:
ملکه سر زمینی که فرمانده ارتشش (ظاهرا خواهرش بوده) برای نجات مردم یک روستا از دست اهریمن تنهایی با ارتش اهریمن میجنگه کشته میشه و ملکه بد این قضیه دنبال انتقام از اهریمن میفته و این حس انتقام باعث شده از اهریمن داستانش خبیثتر خونخوارتر بشه که...
بدبختی اینجاس استاد ادبیات دانشگاش از داستانش حمایت کرده و گفته به زبان انگلیسی برای هالیبود بفرسته ...
من نگرانشم بهش گفتم بد ده سال هنوز داستانت تموم نشد میگه به اهنگ بهتری برای پایانش نیاز دارم نمیتونم بنویسم!!!
من میخام اونو از دنیای توهمیکه ساخته بیارم بیرون یه مدت بردمش تفریح سینما پارک بین مردم جاهای اجتماعی سعی کردم سعی کردم فلسفه گوش کردن موزیک از دیدش عوض کنم دوستای اهنگساز پیشش بردم اهنگهای پاپ شاد پخش کنن که بهش نشون بدم موزیک برای شادی یک لحظه هست و کاذذبه شادی اصلی زمانیکه از درون شاد باشی مثل لجظاتیکه باهم تو سفر بودیم ولی بازم فایده نداشت!!!
نظر من درموردش:
اون بخاطر اینکه خانوادش از رتبه اش تقدیر تشکر نکردن اما از طرف وزیر اموزش پرورش اینا مورد تقدیر تشکر قرار گرفت احساس خودبینی بزرگ بینی میکنه و حس میکنه باید با ادمهای بزرگ رفت امد کنه و خانوادش عددی نیستن که بخان اونو ادم حساب کنن یا نکنن اما چون احترام از اطرافیانش ندید افسرده شد و اهنگهاییکه گوش میداد و جو فیلم های اون زمان مثل جومونگ که وقتی پخش میشد همه میشستن پای دیندش وهمه توجه ها به اون فیلم بود اون حالت افسردگی واهنگها باعث شد که اون توهم پردازی یک داستان کنه که توش ادم مهمی شده و همه مردم اون سرزمین بهش احترام میزارن!!
اما این احترامه کافی نبوده و بخاطر همین شخصیت مورد علاقه داستانش از شخصیت بد داستانش در داستان قویتر ساخت تا جاییکه داشتم داستانشو میخوندم نوشته بود ملکه تنهایی میتونست یک ارتشش از پا دربیاره!
رفتارهای نابحنجار دیده شده»
1-گوشی کردن به موسقی و تند تند حرکت کردن و برگشتن یک مسیر قدم زدن سریع تند خیر
2-خود را جای خواننده جا زدن ادا خواننده دراوردن صرفا ادا نه اواز
3-بیداری تا نیمه های شب ساعت مثل همین الانکه توی تلگرام دیدمش گفتم تالان واسه امتحانتت درس میخونی گفتش نه اهصابم خرابه
4-ترجیح دادن به قطع رابطه از همه بجای ارتباط از نظرش همه ادمها دوربرش بی ارزش ضعیف و خنگن
5-درهنگام حضور درجمع سریع عرق میکند
6-درهنگام ضایع شدن عرق میکند
7-عدم نگاه به نامحرم درجامعه -نه از روی مذهبی بودن از رو خجالتی بودن !
من حس میکنم دچار اختلال شخصیتی خود شیفتگی شده به چند دلیل
1-حس بزرگ بینی بدلیل کوچک شمردن اقوام
2-معتاد شدن به موزیک برای بدست اوردن احترام که مورد نیازش هست مثل گذاشتن خودش جای خواننده که از دید خودش خواننده شخصیت مورد احترامی هست شاید بخاطر اطرافیانش بوده که خواننده ها بیشتر مورد توجه قرار میدادن
3-اعتیاد به تخیلی پردازی و زندگی کردن با شخصیت اصلی داستانش که همه ازش میترسن قوی و مورد مجبوب ترس همه برای اینکه افکار شخصیت اصلیش با افکار خوب و افکار بد متفاوته و ضد هر دوئه!
چاره ودرمان را لطفا راهتمایی کنید کمک کنید چون بجای اینکه دنبال پیشرفت باشه کسب درامد کار -با توهماتش زندگی میکنه .