سلام من۱۴ سالمه ویه چندسالی میشه که خیلی به یکی از پسرای فامیلمون فکر میکنم که حتی اصلا نمیبینمش وشاید تویک سال یه بار ببینمش اونم شاید ولی خب خیلی بهش فکر میکنم واز پارسال که مامان بزرگ بابام فوت کرد ودیدمش این احساس خیلی بیشتر شده دلیل اینم که نمیبینمش بابابزرگ اون میشه برادر مامان بزرگ من واین دوتا اصلا باهم رفت وآمد ندارن به خاطر مشکلاتی که باهم دارن و خیلی ساله که اینطوریه والدین هردومونم طلاق گرفتن یه دلیلم اینکه احساس میکنم میتونه اون ترکم کنه چون هرو بچه طلاقیم ولی از یه طرف میبینم اصلا من هیچوقت بهش نمیرسم به هرحال وضع خونوادش خیلی خوبه و تحصیلاتشونم درحد عالی خودباباش مدرک دکترای فیزیک داره تو مدارس سمپاد درس میده خودشم تو تیزهوشان درس میخونه فکرکنم خودمنم به خاطر مشکلاتی دارم اصلا حوصله درس ندارم ریاضیم همش زیر ۱۲ هست درسای دیگه هم به زور میخونم ولی نمرم بالا میارم تو حفظیات چند وقت پیشاهم که نشستم کلی گریه کردم که کاش علی پیشم بود ولی احساس میکنم هیچوفت بهش نمیرسم بالاخره خب زندگیش بامن خیلی فرق داره واینکه مامان بزرگ وبابابزرگش خیلی هواشودارن کلا آدم شادیه وسفرای خارج و فرانسه میره البته این خیلی برای من مهم نیست ولی من اینطور نیستم خیلی توخودمم غقط تومدرسه بادوستامم خوشحالم خونه رو فراموش میکنم وقتی هم بچه بودیم یه بار علی ازلب بوسم کرد واین خیلی توذهنم مونده باخودم میگم کاش الانم اینطوربود میرفتم بغلشو اینا اینم خیلی ذهنمو درگیر کرده بعضی وقتا فکر میکنم اگه اون احساسی به من نداشته باشه چی یا اگه خودش دوست دختر داشته باشه چی دخترعمشم هست امسال چهارم دبستانه باخودم میگم اگه علی به اون فکرکنه چی( علی همسن خودمه )تو چندتا عکس که مامان بزرگش گزاشته بود تو پروفایلش بغل دختر عمه هاش بود دوتا دختر عمه داره یکیش که گفتم چهارمه اون یکی خوا هر اینه فکر کنم ۶ یا۷ سالش باشه و یه عکسم بود که مامان بزرگش دستاشو گزاشته بود رو شونه های علی خیلی اذیتم کردفکر کردم میخوان ازم بگیرنش هروز بهش فکر میکنم هروز حسرت اینو میخورم که کاش میتونستم ببینمش واینکه خیلی به برقراری تماس فیزیکی و ازدواج بهش فکر میکنم ورابطه جنسی هم یکم فکر میکنم و اینکه بعضی وقتا خیلی کم یه دفعه اون احساسی که نسبت بهش داشتم ازبین میره ولی باز برمیگرده ومامان بزرگم تلگرام مامان بزرگ علی رو داره واونم چندتا عکس از علی میزاره چندبار یواشکی که نفهمه یا خونه نبوده گوشیشو جا گزاشته رفتم سر گوشیش که عکسای علی رو ببینم قبلا هم خیلی خواب علی رو میدیدم الان کمتر شده نمیدونم چکار کنم بعضی وقتا از اینکه پیشم نیست بغضم میگره بعضی وقتا هم به خودم میگم فراموشش کن این یه عشق یه طرفست خودمم فکر کنم بتونم فراموشش کنم ولی خودم نمیخوام دوسش دارم دیگه اصلا هیچی نمیدونم چکارکن اینم بگم که یکم خجالت میکشم ازش چون زندگی هامون باهم فرق داره و بخاطر مشکلاتی که دارم و اینکه هیچکس درکم نمیکنه و ...... خیلی به خودکشی فکر کردم یه بارم خواستم خودکشی کنم ولی نتونستم به خاطر علی فکرش نجاتم داد☺ بعضی وقتا باخودم میگم تویه نامه تمام احساسمو نسبت بهش بنویسم و بعدش خودکشی کنم بعضی وقتا البته بیشتر وقتا به این فکر میکنم که اگرم باهم رابطه داشتیمو باهم حرف بزنیمو کلا رابطه دوستیمون رو درساش و افکارش تاثیر بزاره ومن اصلا اینو نمیخوام خیلی دوسش دارم اینا اصلا از روی هوس نیست واقعا دوسش دارم ببخشید طولانی شد