من و همسرم نسبت فامیلی دور داریم مادر شوهرم دختر دایی مادرم میباشد مادر هر وقت حرف اونا پیش میاد فقط از بدی ها یادآوری میکنه در صورتی که وقت ازدواج این مادرم بود بیشترین اصرار به ازدواج مارا داشت الان هم میگه من با خانواده کاری ندارم من خودشو میخوام.خانوادش به درد نمیخوره
مادر دلسوزی دارم اما مشکل اصلی کش دار کردن یه مطلب که شاید به سال ها بکشد مثلا حرفی از مادر شوهرم شنیده و تا چند ماه هروقت به تلفن میزنم تا جویای حالش شوم زود حرف رو پیش میکشه تا من با عصبانیت جواب او را بدهم.دو خانواده که باهم وصلت میکنن در خیلی چیزها تفاوت دارند من نسبت به این موضوع آگاه هستم اما مادرم با ۶۰ سال سن نه .دائم حرف ها و کارهای آنها را به من یاد آوری میکنه در صورتی که اهمیت نداره.مثلا چون برادر شوهر تو عروسی پسر خاله ات نیامدند توهم نباید به مجالس آنا بری.مادر شوهرت زیرک خواهر شوهرت بی ادب درست در بعضی جاها شاید آن ها هم اشتباه کرده باشن ولی واقعا خسته شدم.شوهر من خیلی مهربان و دلسوز خیلی خوبی داره که من نمیتونم آنها را با یه اشتباه مثلا مادرش ندیده بگیرم.حتی به مادر من هم بیشتر از یه داماد رسیده گی میکنه همیشه میگه مادر تو هم مثل مادر خودم هیچ فرقی نداره ولی مادر من پر توقع.چیکار کنم ؟