سلام
من حدود یکسال ونیم با اقایی رفاقت داشتم که اشنا بود برام
و از قبل از رفاقتمون حدود یکسال هم پنهانی دوستش داشتم طوری ک ابدا نتونستم فراموشش کنم وقتی رابطه شکل گرفت خیلی باهم خوب بودیم تا 1سال و چندی ماه
الان نزدیک دوماهه که ایشون از سربازی برگشتن و مدام میگن اخلاقمون بهم نمیخوره
من واقعا دارم نابود میشم..امسال کنکور ثبت نام.کردم ولی خودمو باختم و ایشون هم میگن ک نمیخان به هیچ قیمتی برگردن
یکم تعصبی ان و تاکید دارن که همه * امورات زندگیه من تحت کنترلشون باشه و اینکه من در 90درصد مواقع کوتاه بیام و صبوری کنم
ولی من دختری نیستم که برای هر رفتاری صدام درنیاد و مستقلم
این اقا حتی با وجود اینکه میدید من چجوری برای هدفم میجنگم بهم گفت اگه دانشگاهیی باشی ک توش پسر باشه حق نداری بری
هروقتم سر این محدودیت ها اعتراض میکردم میگفت از دوست داشتن و علاقه ست اما واقعا جزو اخلاقاش بود
با این وجود من خیلی دوستش دارم و از زندگی و درس افتادم
نمیدونم چکار کنم
دیروز بهم گفت ک زندگیتو بساز و پاسوز من نشو من خداهم بیاد زمین برنمیگردم چون ما باهم سازگار نیستیم
درصورتی که مشکلات ما خیلی جزئی بود و با کمی صبر میشد رفعش کنی
من دارم نابود میشم
همه تلاش هام داره ب باد میره چون دل و دماغ تلاش دوباره رو ندارم
زندگیم رو هواست
در عین خوشی و علاقه فراوان ایشون گفتن باید تموم شه
ما مشکلات سطحی داشتیمممم