سلام
ما یک سال می شود که عروسی کرده ایم و من دانشجوی دکترا هستم و خانمم خانه دار. خانواده من برای من منزل خریده اند و ماشین برایم تهیه کرده اند و منزلی که خریده اند را اجاره داده ام برای امرار معاش و در طبقه بالای منزلشان سکونت کرده ایم. چون دانشجو هستم و منبع درامدی ندارم از راه های مختلف به من کمک می کنند.
مشکل من این است که خانواده من واقعا خانمم را دوست دارند و دائما با لفظ عزیزم و ... او را صدا کرده و در عمل و زبان او را دوست دارند با این وجود همسر من که شدیدا عصبی بوده و زودرنج از کوچکترین حرف خانواده من برداشت های منفی و بد می کند و همین مسئله آشوب زندگی ما شده است. مدام می گوید مادرت فلان حرف را زد یا پدرت فلان کار را کرد در حالی که آن ها اصلا روحشان هم خبر ندارد که از حرف یا عملشان همسر من چنین برداشت بد و بچه گانه ای خواهد کرد. خلاصه اینکه دعواهای ما تمامی ندارد و روز شب بر سر این مباحث بحث و دعوا داریم به نحوی که از اعصاب خوردی هر دو مریض شده ایم و علی رغم اینکه همدیگر را عاشقانه دوست داریم و اما در کنار هم آرامش نداریم و فقط دعوا داریم. بعد از مثلا یک ساعت پس از دعوا آشتی میکنیم دوباره چند ساعت بعد شروع میشه. هیچ آرامشی تو زندگیمون نمانده است.
تنها راه حلی که به ذهنم می رسد اینه که اصلا همسرم هیچوقت با خانواده من صحبت نکند و آن ها را نبیند. البته این که مثلا هفته ای یک روز اون ها را ببیند و کنار هم باشیم هم امتحان کردم ولی باز هم توی همون مدت کم یه نکته ای پیدا میکنه و شروع میکنه به دعوا کردن .
واقعا توش موندم دیگه چیکار کنم. از زندگیم خسته شدم چون هیچ آرامش و آسایشی برام نمونده.
لطفا به من راهنمایی کنید.