من دختری هستم ۲۶ ساله . حدود دو سال پیش زمانی که دانشجوی فوق لیسانس بودم با آقایی آشنا شدم که ازدواج کرده بودن و یک پسر داشتن اما در مراحل طلاق و .. بودند . با تمام مقاومت ها و بی محلیهای من , ایشون مصر به ازدواج و ادامه * آشنایی شدند. شش ماه پیش طلاق گرفتن و همسر سابقشون دوماه بعد ازدواج کرد و مهریه را تمام دریافت کردند و پسر ۷ ساله شون پیش مادرش میمونه. به مرور زمان با آشنایی بیشترو مشاهده اخلاقیات و رفتار اسشون من هم علاقه مند شدم اما همچنان با تمام مسائل ازدواج قبلیو فرزندشون و .. مشکل داشتم اما خب چون رفتارهای خوبی ازشون میدیدم و در طول این مدت تقریبا ب خوبی شناختمشون این مسایل رو چشم پوشی کردم. چند وقتی هست ک خوانواده شون پیگیر ازدواج و ... هستند. من هم با خونوادم در میون گذاشتم . پدرم منطقی توضیح دادن و موافقت و مخالفتشونو اعلام کردندو با اینکه براشون سخت بود اما گفتن اگر واقعا هم رودوست داشته باشید ما هم پشتتونیم و میتونید با اینا کنار بیاید . اما مادرم به شدت مخالفت کردند و همه * حرفشون اینه که «ایشون مرده و بچه * هفت ساله داره. چرا تو ک میدونستی همونموقع کاتپنکردی و فردا پسفردا ازدواج میکنین همسر سابقش میاد تو زندگیتونو و ... یا چند صباح دیگه بچه ش میاد وارد زندگیتون میشه درحالیکه تو دختری و داری دکترا میخونی و .... بی شوهری ک بیداد نمیکنه اینهمه خواستگارای خوبتو رد میکنی به خاطر این! و ... » بیشترروی این موضوع تاکید دارن ک چرا هنوز طلاق نگرفته بود با تو ارتباط داشت؟ درحالیکه بی طرفانه بخوام بگم من ایشونو شناختم و هر مشکلی ک داشتن از مدتها قبل جدا از هم زندگی میکردن و ... . خلاصه کلام اینکه مادرم به شدت مخالفت کردند. من هم دوست ندارم اگر مدتی کسیو دلبسته * خودم کردم یا دلبستگی بینمون ایجاد شده به هم بخوره. یادمه قبل از طرح این مسائل حدود یکو نیم سالی بود که من میگفتم نه ولی ایشون همچنان پیگیر بودن و .. . و هرموقع ک راجع ب این دغدغه هام گفتم گفتن پسرشون با مادرش زندگی میکنه و مزاحنتی به ما نداره و .... از طرفی لازمه بگم بنده چند سال پیش بک نامزدی ناموفق داشتم کت حتی طرف مقابل رو هم نمیشناختم و تنها از طریق معرفی و .. این نامزدی برقرار شده بود. همچنین من تهران زندگی میکنم و دانشجو هستم. خانوادم در تبریز و این آقا در شیراز زندگی میکنن و مدت زیادیه که تصمیم دارن بیان تهران و قول دادن بعد از عید حتما بیان. و اگر بیاد باید دنبال یه کاری باشه تو تهران که این مسیله * دیگر مخالفت مادرم و البته پدرم هست. اصلا نمیدونم چیکارکنم . برگشتم ب نقطه * صفر دو سال پیش ک میگفتم نمیشه این کار و ایشون اصرار پشت اصرار که بذار منو بشناسی بعد و ... . همچنین مادرم میگه ما همچین چیزی تو فامیل نداشتیم و اگه کسی بدونه چی میشه و همینجوریش من از غصه * تو نمیتونم بخابم. تو الان تمیفهمی چارسال دیگه که دیدی زدزیر حرفشو بچه شو اورد تو خونه * تو یا خانومه اومد مدعی چیزی شد میفهمی من چی میگم و ... . نمیدونم چیکار کنم اگر امکان داره یه راهنمایی بکنید شاید مرهمی بشه به دل پراشوبم و راهنمایی برای تشخیص راه درست . پیشاپیش از وقتی که میگذارید ممنونم