سلام خسته نباشید وقت بخیر.من پدر تو سن ۵۲سالگی براثر سکته مغزی فوت شدن.خیلی آسیب دیدم.بعد سال پدرم ازدواج کردم چند وقتی خوب بودم.اینم بگم همسرمو ۵سال باهاش دوست بودم بهش علاقه زیادی داشتم.بعد یه سال نامزدی رفتیم سر خونه زندگیمون.تو خونه پدریم با مادرم زندگی میکردم.بعد ۵سال از مرگ پدرم مادرم هم بر اثر سکته قلبی فوت شد.بعد مرگ مادرم صدمات زیاد روحی بهم وارد شد.از ازدواجم به بعد خانواده همسرم هفته ای چند بار خونم بودن نهار شام .بالاخره ولم نمیکردم .تو خونم چت بودن منم حوصلشونو ندارم .الان یک ساله اصلا دوست ندارم ریختشونو ببینم یعنی ریخت هیچکسو دوست ندارم ببینم.دوس دارم برم یه جایی هیچکس منو نشناسه.همسرمو دوست دارم ولی از اینکه همیشه میره سمتشون خسته شدم نمیدونم چیکار کنم به کی بگم .چند بار به سرم زده خودکشی کنم راحت شم.همسرمم بارداری.خسته شدم دیگه تحملشون برام سخته.راهنماییم کنید.مهیارم ۲۸ساله