من یکسال با اقایی رابطه داشتم وخیلی همدیگرو دوس داشتیم و بهم ثابت شده بود بعد یکسال با اینکه خیلی بهم متعهدبود من که خودم اون روزا بهم ریخته بودم بهش شک کردم و بااینکه میدونستم اینجورنیست قهرکردم وترکش کردم خیلی بهش برخورده بود و نیومد دنبالم و سفت و محکم گفت که من کاری نکردم، من خودم برگشتم و حتی اصرار کردم ولی قبول نکردوگفت تو منو ترک کردی و اعتمادنداری بهم واز همهجا بلاکم کرد حالا۹ماه میگذره و من هنوز حالم خوب نیست به بدی همون روزا نیستم ولی گریه یکی از کارای معمول شده برام، از طریق دوستش میدونم که اونم حالش بده و کلی واسم پست گذاشته ونمیدونه من میبینم_فهمیدم از دوستم حالمو میپرسیده و دوستم الکی گفته که من باکسی حرف میزنم وحالم خوبه از رو حسادت ولی باورش نشده_بچه طلاق بود و مامانش تاکید داشت که نمیذاره با کسی که خودش پیداکرده ازدواج کنه، میدونه که خیلی میخوامش. واقعا نمیتونم تحمل کنم دیگه ولی اصلن هم سمتش نرفتم دیگه و الکی خودمو شاد جلوه دادم وفکر میکنه من حالم خوبه. من ادم بی اعتمادبه نفسی نیستم ولی نمیتونم فراموش کنم و دل بکنم. خیلی سخته برام میدونم اونم حتی دیگه با دوستاشم حرف نمیزنه و تنها شده ولی چون مامانش تنهاکسیه که داره گفته نباید منو برگردونه چون نمیخواد بدتموم شه و دوسم داره، خیلی کم اوردم چکار کنم؟همش منتظرم برگرده، نمیتونم کسیو بجاش بیارم، از طرفیم نمیتونم باکسی راجبش حرف بزنم چون حتی دوستمم که میدونست من ناراحتم مانعمون شد و دروغ گفته بهش، فکر میکنم باااید برگرده، میدونم بهم حس داره و میلشه که برگرده و همه جا گفته که خیلی دلتنگم میشه ولی نمیاد. چکار کنم برگرده؟برمیگرده؟