سلام من۱۴ سالمه و دخترم راستش یه دوماه یا بیشتر میشه که رفتم پیش مشاور مذهبی مدرسمون و باهاش حرف زدم الانم شمارشو دارم و بهش زنگ میزنم حرف میزنیم به خاطر مشکلاتی که داشتم و احساس خوبی نسبت به ایشون داشتم و رفتم پیششون الان دوهفته یا بیشتر میشه که دیگه انگار خود قبلیم نیستم قبلا تا همین چندهفته پیش عاشق کتاب خوندن بودم و .... ولی الان دیگه اصلا احساس میکنم تو ذهنم هیچی نیست و نمیتونم خودمو درک کنم و نمیتونم به یه چیز درست فکر کنم برام سخته دلم میخواد بشم همون آدم قبلی کع تنهایی رو دوس داشت عاشق کتاب خوندن بود و همه چیو تو خودش میریخت و با هیچکس دردمودحرفای تو دلش با کسی حرف نمیزد فقط تو ذهنش حرف میزد و همون آدمی که آهنگاش حرفای تو دلشو میزدن بعضی از این دلنوشته ها با اینکه یه جمله بودن اما کلی از ح فای دلمو میزدن الان برداشتم تمام آهنگامو پاک کردم چون دیگه احساس میکردم نمیخوامشون و راستش اون روزی هم که رفتم پیش مشاورمون دلم دیگه خیلی پر بود و اخساس میکردم میتونم با ایشون حرف بزنم ولی الان بعضی وقتا پشیمون میشم که رفتم پیش ایشون چون همش تو خودم میریختم و سخت بود واسم با کسی حرف بزنم و قبلا با اینکه ذهنم پراز حرف بود ولی قشنگ میتونستم به هرچیزی فکر کنم اما الان وقتی میخوام به یه چیزی فکر کنم خیلی سخته مثلا میخوام برای اینکه تنهایی رو دوس دارم دالیل پیدا کنم باید خیلی خیلی فکر کنم تا یه دلیل پیدا کنم یا اصلا یادم نمیاد بعضی چیزا هم که میاد تو ذهنم بد یه چندوقت یه دفه ای از ذهنم انگار محمو میشه نه اینکه بگم یادم میره محو میشه میره خودمم دیگه بهش فکر نمیکنم چون بدتر باید فکر کنم و اعصابم بهم میریزه الانم میخوام بشم همون آدم قبلی ولی هم نمیتونم. هم بعضی وقتا دودل میشم یعنی مطمین نیستم ولی میخوام بشم انگار یه جورایی اینا دست خودم نیست نمیتونم کنترل شون کنم دیگه واقعا نمیدونم چکار کنم از یه طرفم میگم اصلا شدم اون آدم قبلی ولی اینکه رفتم پیش مشاور و باهاش حرف زدم از ذهنم نمیره و اذیتم میکنه چون میخوام فقط خودم حرفامو بدونم واینکه من خودم والدینم۵ ساله جدا شدن و خیلی مشکل دیگه هم دارم بعضی از حرفا مو که نمیتونستم درست توصیف کنم بقیه شونم که زیاده درمورد چیزای قبلی و مشاور مذهبیم خودش گفت یه چندبار بیا با خودم بریم پیش اون یکی مشاور مدرسمون روانشناس ولی من نمیخوام درمورد این چیزا هم هنوز بهش نگفتم فکر کردم اول اینجا بگم بعد که جواب دادید بعد برم با خودشم حرف بزنم و اینکه مشاور مذهبیمون آدم مسن و خوبی هم هست و.... اما من احساس میکنم نباید یه چیزایی رو تغیر داد الانم که بعضی وقتا با مشاورم حرف میزنم یه چند وقت میگذره یه تغیراتی هم کردم واینکه هرشب سوره واقعه رو میخونم و روزا خودم سعی میکنم قرآن بخونم و ارتباط معنوی مو بالا ببرم که الان چندوقته دیگه حوصله ندارم نمیخوام بکنم و ببخشید که خیلی طولانی شد و ممنون میشم جوابمو بگین که چکار کنم راستی من قبلا تا همین چند هفته پیش خیلی میخوابیدم روزا ولی الان نه ولی دلم میخواد بازم مثل قبل بشم حتی میدونم ضرر داره زیادیش ولی خب همین خوابیدم آدمو از یه چیزایی دور میکنه