سلام من ۱ سال نیم هست ازدواج کردم قبل از ازدواجم با آقایی ازدواج کنم که با همه معیار هام تطبیق داشت ولی به خاطر خانواده و مشکلاتی نتونستم و بعد ازدواجم به شدت دچار ناراحتی افسوس شدم و هر روز زندگی برام شده منجلابی که بیشتر توش فرو میرم من با شوهرم خودم بحث میکنم دلم میخاد ازش جدا شدم یعنی به امید جداشدن ازش دارم ادامه میدم ولی وقتی هم باهاش بحث میکنم که بخام جداشم ازش دچار عذاب وجدان شدیدی میشم احساس میکنم بدبخت تر میشم با جدایی وناراحتی شدید دارم و یه بغض بدی تودلمه و اون آقایی هم که قبل ازدواجم میخاستم باهاش ازدواج کنم اگه طلاقم میگرفتم میخاست دوباره باهم باشیم ولی به خاطره شرایطی که اونم داره مجبور شده ازدواج کنه ومن دوروزه فهمیدم که ایشون میخان ازدواج کنن به حدی حالم بده که قابل بیان نیس یه بغض بدی تو دلمه نمیدونم چ کار کنم ن شب روز دارم ن میتونم طلاق بگیرم ن میتونم به آرزوهام برسم من آدم بلند پروازی بودم ولی با شوهرم احساس میکنم دیگه آدم قبل نیستم هیج امیدی ندارم احساس میکنم تمام آرزوهام وزندگی لوکسی که میخاستم باید به گور ببرم یه روز نشده از زندگیم راضی خوشحال باشم به نظرتون چ کار کنم درضمن من قبل ازدواج مشاوره رفتم و مشاوره گفتن اخلاقای من و شوهرم باهام جور نیس ولی به اسرار خانواده اشتباه خودم ادامه دادم شوهرم نه روابط عمومی خوبی داره نه دلش میخاد باکسی در ارتباط باشه هم خسیسه ن زیاد اهل تفریح و گردشه تو دعوا بارها به من توهین کرده ولی دست به زن نداره فقط اهل نماز و روزه است اهل خیانت نیست اخلاقشم جدیدا بهتر شده پوشاک براش زیاد مهم نیس ولی نیازهای خونه را برطرف میکنه ولی من بی نهایت دلم میخاد تجملاتی باشم مد روز باشم بهترین چیزارا داشته باشم ولی اون این چیزا براش مهم نی و نمیتونه هم نیازهاما برطرف کنه براهمین نا امید شدم از زندگی الان فقط میخام بدونم چ کار کنم ادامه بدم طلاق بگیرم الان فقط دلم میخاد بمیرم ولی خیلی از جهنم میتزسم وگرنه بارها خودکشی میکردم