سلام من ۱۶ سالمه و سه سال پیش از کشور خارج شدم نمیشه گفت تاثیرات منفی نذاشت ولی قبل این سفر طولانی هم من یکم فرق داشتم ولی نه این حد. همه چی افتضاح شده جوری که نمیخواهم کسیو ببینم یا استرس و ترس دارم از اجتماع.
کودکی افتضاحی داشتم جوری که از بچه شیطون به یه بچه ساکت تبدیل شدم ولی بازم در این حد نبودم.
چه قبول کنم چه نه فکر کنم افسردم. اینجا شرایت جورینیست که برم بیرون خوش باشم نه هروز همینه. این کشوری که من الان هستم جز پول هیچی مهم نیست البته دنیا اینجوریه.
سرگیجه و حالت عصبی دارم چون قراره مدرسه باز بشه بعد. تعطیلات. تو. مدرسه هم بچه ها زیادی بد هستن خیلی بد جوری که هیچکی نمیتونه جلوشنو نگه داره خب امریکاست دیگه هه. مدرسه برام جهنمه مخصوصا که نمیتونم جواب بچه های اشغال و بدو بدم اره نمیتونم و این خیلی خنده داره. برای مثال اگه بشنوم یکی دربارم بد میگه یا درباره خانوادم زود انگار یخ میبندم نمیدونم ترسه یا نه ولی عمرا بتونم عصبانی بشم داد بزنم عمرا. یبار لبتابم از طریق یه دختر که باهام مشکل داره شکست زد کشستش ولی من احمق هیچی نگفتم هیچی میخندید هنوزم خنده هاش بعد شکستنش یادمه و مریضم میکنه. هرکی جای من بود اینجور رفتار نمیکرد. چرا من اینجوری ام؟
کودکی تلخم باعث شده یا این یه بیماریه؟
هرکار حاضرم بکنم عین ادمای نرمال شم. احساس اعصبانین کنم داد بزنم نترسم :(
بدم میاد از خودم. خواهش میکنم نگین بخاطر اینه ادم خوبی هستی چون معنی نمیده. بزنن فکمو بشکنن یروز منم عین احمف یخ بزنم نگاهشون کنم ادم خوبی ام؟ اگه اینجوریه میخواهم بد باشم.
خیلی اتفاقا افتاده که نتونستم کاری کنم دیدم و کاری نکردم.
دوستامو دیدم که از طرف بچه های بد اذیت میشن ولی از ترس کاری نکردم من یه احمقم.
مشکل ادمای بد نیستن مشکل سکوت منه، سکوتی که عمرا تبدیل به فریاد بشه.
راستی من اضطراب اجتماعی از نوع شدید دارم. بدتر و بدتر میشه امیدم به خداست هروز امیدوارم خوب شه.
از نظر مالی هم از اول بدنشانس بودم.
از نظر ظاهری عادی لباس میپوشم ولی بدشکلی و زخم پوستیم باعث شده بیشتر اذیتم کنن، حتما الان فکر میکنید چقدر احمقم که تا الان ساکتشون نکردم ولی باور کنین نمیتونم اگه میتونستم تا الان خیلی راحت زندگیمو میکردم. وقتی اذیت میشم یخ میبندم انگار یه جادوعه بخدا یخ خالص میشم جوری که بقیه میگن کبود شدم و ابی.
دلیلش چیه این اولین باره نه همچین چیزی میشنوین؟
یه مشکل دیگه هم دارم اینه من اعتماد بنفس ندارم و از خودم متنفرم.
دلیلشم ظاهر بدمه و مردمی که باعث شدن اعتماد بنفسم پایین بیاد.
رفتارم تو خونه و بیرون خونه خیلی فرق داره خیلییییییی.
تو خونه راستش بعضی وقتا رفتارم بده با خانواده مثلا کاری که نخواهم بکنم داد میزنم نمیخواهم ولی بیرون خونه اگه کسی بگه یکار کن ناچار انجام میدم خیلی بدم میاد از خودم بحای اینکه برعکس باشه اینجوریه چرا.
درستش اینه برعکس باشه بیرون کاری کنم که فکر نکنن احمق و. بی زبونم و. خونه اروم باشم ولی متاسفانه برعکسه.
کمکم کنین خواهشن.