سلام مادر من با اون مرد خیلی دوست صمیمی یا بهتر بگم یه رابطه خیلی صمیمی با اون داره من از اون مرد متنفرم و تو یه شهرستان زندگی میکند که ما بعضی وقتا با تابستان ها می رویم انجا همه چیز از پارسال شروع شد بعدش مامان هروز با اون مرد در تما هر یک ساعت یکبار به او زنگ می زند یه راهی نمیتوانید بگید که این رابطه را تمام کنم من عصبی میشم که مامانم با اون مرد در رابطه است و هی بعضی وقتا میخوواستم نخ وصل کنم به تلفن تلفن را بشکنم که دیگه با اون مرد در رابطه نباشد بعد گفتم اگه این کارا کنم بلاخره مامانم به او پیام می دهد یا باگوشی خودش بهش زنگ بزند و بعد به خودم گفتم ولش کن ولی بعضی وقتا یک حرفایی میزند پشت تلفن من خیلی ناراحت می شوم وقتی تو شهرستان بودیم مامانم با من اون مرد غریبه می رفتیم بیرون ومن همش میگفتم بریم خونه مامانم هی میگفت میریم ولی نمیرفتیم منهم به ظور میبرد دلم میخواد ان مرد بمیرد من راحت شم راهی نیست که این رابطه تمام شود مامانم به من میگه به هیچکی چیزی نگو الکی به من میگه مرد به جای پدرم من باهاش کاری ندارم که یک دروغ هایی میگه که من فکر نکنم با اون رابطه داره اگه زندگیمون خراب نمیشد همچیو میگفتم