پدر و مادرم عقاید و افکار من رو نمیپذیرند همش به تیپ و مدل لباس پوشیدنم گیر میدهند و حاضر نیستند من رو درک کنند همش از دریچه ذهن خودشون دنیا رو میبینند و حقی برای فکر های من قاعل نیستند من چون هنوز سنم زیاد نیست یا چون ازدواج نکردم حق ندارم و افکار و عقاید جداگانه داشته باشم و اونا دارن عقاید شون رو به من تحمیل میکنند کوچک ترین ازادی ها رو نندارم شاید شما هم بگید من یه نوجوانم و باید همه * تلاشم رو بکنم که هر چی پدر و مادرم گفتن بپذیرم ولی واقا حاضر به پذیرش این حرف نیستم پس حقوق یک نوجوان چیه؟ وقتی حق نداره فکر کنه وقتی حق نداره یک خورده ازادی عمل داشته باشه پس فرقش بایک اسیر چیه؟ تا وقتی خونه پدر و مادر شه باید به حرف اونا گوش کنه یا اینکه بعدش ازدواج کنه واسه کاراش از شوهرش اجازه بگیره؟ مگه ما چی هستیم که همش باید در بند این و آن باشیم من آزادی طلبم و عاشق احساس استقلالم مثل خیلی از نوجوان های دیگه که متاسفانه عقاید شون رو سرکوب کردند من عاشق نویسندگی هستم از کودکی هم کتاب خوندم پدر و مادر من هم ادم های بدی نیستند مثل همه * ادم ها یک عیب هایی دارند که بد ترین عیبشان اینه که قدرت پذیرش ادم ها رو ندارند و نمیتونند درک کنند که دنیا جای همه * ادم هاست همه باید هم دیگر رو بپذیرند و من نمیتونم با این عیب کنار بیام من گاهی به خاطر این رفتارشون عصبانی میشم و نمیتونم خودمو کنترل کنم و به اونا بی احترامی میکنم دوست دارم به من یاد بدید با یک روش محترمانه متقاعدشون کنم که من رو بپذیرند و به من آزادی بیشتری بدهند و اینقدر هم به فکر حرف های این مردم ضاهر بین نباشند
ممنون میشم زود تر یک جواب درست حسابی بدین