سلام خسته نباشید
من خیلی خسته شدم از زندگیم ناراضیم تازه 19 سالم شده و یه پسر 9 ماهه دارم
من تو سن ۱۴ سالگی ازدواج کردم فقط چون دلم میخاس ازاد باشم بچه بودم نمیفهمیدم
الان ۵ ساله داره میگذره تازه الان میفهمم با شوهرم اصلا تفاهم نداریم خسته شدم اون مدام به سرم میزنه میگه زن فلانی چ کارایی میکنه و بلده این حرفارو غیر مستقیم بهم میزنه...بابای من تریاک میکشه شوهرمم میدونه من ازین بابت خیلی خجالت میکشم حس میکنم واسش اضافیم
من خیلی بهش احترام میزارم شوخی میکنم اما اون نه
فقط و فقط دارم به خودکشی فک میکنم و اینکارم میکنم چون دیگه نمیکشم فک کردم بچه بیاد همچی خوب میشه ولی نشد ...خودمو میکشم تا شاید بعدش خانوادم و شوهرم یکم از نبودم افسوس بخورن
هیچکی تو زندگی منو دوس نداره مامانم دوچشمی نگا میکنه خواهرمو و بچهاشو بیشتر دوس دارن
بخدا خیلی خسته شدم دارم زار زار کریه میکنم نمیکشم دیگ ..منتظرم بچه بخابه فقط زود این تیغو فشار بدم راحت شم ازین زندگی
چن ساله همش گریه همش حسرت...من خیلی تو دوران بارداریم سختی کشیدم مدام گریه میکردم ولی شوهرم حتی یبار ناز منو نکشید یبار نگفت دوست دارم یبار نگفت مرسی که برام بچه اوردی
اقای دکتر تازگیا حوصله بچمم ندارم راهنماییم کنین لطفا خواهش میکنم اگ ممکنه با من تماس بگیرین دلم خیلی پره