سلام وقتتون بخیر من۲۷سالمه زبان خوندم و الانم متن ترجمه میکنم و دارم برا ارشد میخونم... که دانشگاه دولتی قبول بشم سال دومه ک دارم میخونم مامانم خانه دار و قرص اعصاب مصرف میکنه بیماری ۲قطبی داره و ۱بار سابقه خودکشی داره برادرم پزشکه و بشدت دلسوز و حامی و پدرمم مغاره دار <از سمت مادرم خیلی بهم ضربه وارد شده و یعنی به کل خانواده در اصل، برادرمو کتک میزد ک درس بخون برام خواستگار می اومد من که تازه ۱۵سالم بود اصرار میکرد ک با فلان پسر که ۱۲ سال بزرگتره ازدواج کن خانوادش وضع مالیشون خوبه و پسره پختس حتی تو انتخاب رشتمم دخالت کرد ک اگه با این پسر ازدواج کردی خواهرش پزشکه توام باید یا بری انسانی ک درسات سنگین نباشه وقتی با این پسر ازدواج کردی به کارهات برسی و ماجراها تموم شد و خواستگار رو پدرم رد کرد رفت اما باز گیر داد ک برو تجربی باید ۱ شغل خوب داشته باشی من رشته تجربی رفتم ولی سر کنکور تجربی نرفتم و زبان رو ک دوس داشتم شرکت کردم من که نمراتم بالا بود به ۱باره تو سال کنکورم افت کردم و قرص فلوکستین مصرف میکردم حتی اون سال با ۱پسر اشنا شدم ک اونم ۱سال فقط پیام میدادیم و همدیگه رو کافه میدیدیم و ماه دوم دوستی اومدن خواستگاری یعنی جفتمون ۱۸ساله بودیم بعد مشخص شد که پسره شکاک هست چون ۲تاییمون رفتیم مشاوره،و اون مشاور ب من گوشزد کرد که تموم کنید رابطه رو چون اونقدر دیوانه وار عاشقته ک کار و زندگیش رو ول کرده فقط تو رو چک میکنه ایراد میگیره قهر میکنه و دوباره التماس و اشک و ازت میخواد ک ببخشیش ک الکی شک کرده بهت و در کنار مادرت ک بیماره ۱ شوهر بیمار هم اضافه میکنی ولی من باز ادامه دادم رابطه رو هرچند اون روانشناس و روانپزشک هم به درخواست من رفتیم تا اینکه خانوادم فهمیدن رابطه دوستی هست و پدر من قبل ازینکه بفهمه دوست بودیم ۱کلام میگفت نه بعد فهمیدن اصل ماجرا به کل گفت نه و محدودیت ها شروع شد تلفن ها قطع شد و من تا دانشگاه فقط حق داشتم برم و برگردم سر ساعت> و حدود ۵سال گذشت و الان ۳سال و نیم که با ۱ پسر دوست هستم( تو گروه های تلگرام اشنا شدیم من اصفهانم و اون شمال و ۱سال از من بزرگتره) اوایل خیلی نسنجیده قول ازدواج دادیم تو این ۳سال و نیم ۳ بار اومد اصفهان که فقط تو پارک ها و خیابون ها باهم قرار میزاشتیم( هیچ رابطه جنسی از نزدیک نداشتیم اما بخاطر اینکه منو نزاره و بره و ترس از تنهایی گاهی تو واتساپ س ک س تصویری میکردیم.. ) حتی من ک با نماز ارامش میگرفتم نماز هم نمیخوندم تو این ۳سال و نیم این مدت روزانه شاید ۱ساعت یا کمتر تو واتساپ تصویری صحبت میکردیم و به اون قول و قرارهامون شاخه و برگ اضافه میکردیم(خلاصه ۲۴ ساعت شبانه روز رو میدونستیم که الان من کجام اون کجاس چون علاوه بر اون تماس تصویری چت و زنگ هم قطع نمیشد) من دفعه دوم ک اومد اصفهان از رو گوشیش خیلی چیزا برام روشن شد ک متوجه شدم مواد مخدر هم استفاده میکنه یا حتی بی میل ب رابطه جنسی با هم جنس خودش هم نیست و خانوادش که واقعا فروپاشیدس مادرش ک ۳ بار ازدواج کرده هربار هم میره قهر...خواهرش هم بعد از ۲ بار ازدواج و فرار از خونه تازه یکم تو همه * اعضا خانواده یکم سر و سامان گرفته با ترک اعتیاد شوهر دومش و پدرش هم گویا تصادف کرده و ده سال پیش فوت کرده هرچند نصف این خصوصیات رو بغیر اعتیادش ب من گفته بود)هربار هم ک خواستگار می اومد برام میگفت صبر کن ک شرایطم جور بشه بیام جلو چون شغلش هم کارگر ساختمونه من تا الان خواستگار این مدل حتی جرات نکرده زنگ خونمونو بزنه ( من دیگه سال دوم دوستی نمیخواستم باهاش ازدواج کنم دیگه اون حرفشو میزد من سکوت میکردم نمیخواستم بگم ک نمیتونم باهات ازدواج کنم تو و من اینده ای نداریم و از طرفی هم عادت داشتم بهش و هنوز هم دارم [هرچند اگه بگم هم که برو سراغ زندگیت ازین مدل ادماس ک فاجعه ب بار میاره مثلا سر ۱ مسئله کوچیک ماشین دوستش رو اتیش میزنه یا حتی خونش رو] الان به دروغ ۳ماهه ک گفتم ۱خواستگار اومده ک واقعا پیگیره و الان ۲هفته هست ک میریم مشاوره< لابد ۱سال دیگه از عمرشو برا من که اینقدر خودخواهم نذاره و نیاد جلو برا خواستگاری چون اون موقع دیگه خانوادم میفهمن دوست بودیم و منم واقعا نمیخامش برا ازدواج که اون بیچاره با حقوق کارگری پاشه چند بار بیاد خواستگاری و بعد کار به جاهای باریک برسه> الان در حال حاضر همه برنامه هام رو روی خط جدید نصب کردم و به دروغ گفتم ک بخاطر اینکه خواستگار اومده و من جواب نه دادم ، گوشی هامو ازم گرفتن( چون ۱ گوشی هوشمند دارم و ۱گوشی ساده ک برا باشگاه یا کلاس ازون گوشی ساده استفاده میکنم در حد تلفن کردن و الان اینترنت هم قطع کردن فقط میتونم یواشکی اون گوشی ساده رو بردارم زنگ بزنم وقتی حواسشون نباشه ) گفت تو اگه منو واقعا میخوای نه بگو به زور نمیتونن از تو بله بگیرن که... واقعا زبونم لال میشه دیگه نمیدونم چیکار کنم باهاش <شماره خانوادم یا ادرس هم میخاد ک تا ب الان ندادم گفت شماره مشاوره ک میری رو بده اونم نتونستم بدم چون واقعا مشاوره نرفتم که شماره اون مشاور رو بدم> تمام ترسم از این هست که خانوادم مطلع بشن مثلا اون پسر بیاد اصفهان و بره سراغ بابام تازه بابام از همه جا بی خبر....و دوباره محدودیت ها و دعوا و نفس کشیدن هم حروم کنن برام - اگه نیاز به مشاوره حضوری هست که خودم برم