من 19 سالمه
من حدود 6 ماه با یه اقا پسری اشنا شدم که این اقا پسر خیلی متشخص و خوب به نطر میرسیدند
ما باهم از طریق گپ های تلگرامی اشنا شدیم
توی اون گو من حدود 2 ماه بود که بودم اما ایشون حدود 3 سال
چون من از قم هستم قم شهری کوچیک هست تقریبا همه هم و میشناسن من اول که وارد شدم کسی نمیشناسختم اما بعدا متوجه شدم که چند تا اشنا اونجا هست و اتفاقا یکی از اشنا ها هم کلاسی همون اقا پسر بود
از همون گپ متوجه شدم که این اقا پس اصن اهل دوست دختر نیست که من نبودم نیستم و همون جا متوجه شدم که اصن برای مخ زدن پیوی کسی نرفته بود خب منم خیلی از این اخلاق خوشم می اومد اما هیچ چیزی نگفتم چون همه من و اونجا به عنوان یه دختر محترم و با وقار میشناختن
بعد از یه مدت دیدم یه پیام از اون اقا اومد من اصلا پیوی جواب کسی و نمیدادم اما نمیدونم چرا جواب ایشون و دادم نوشته بود میتونم وقتتون و بگیرم منم گفتم بفرماید گفت من ازتون خوشم میاد و این حرفا بعد گفت من اصلا اهل رل بازی نیستم دوست دارم کسی وارد زندگیم کنم که همیشگی باشه این حرفا من اصلا تا اون موقع به حرف هیچ پسری به دلیل تجربه های اطرافیان اعتماد نمیکردم بهونه اوردم و من هنوز بچم و این حرفا و خیلی سرد برخورد کردم گفت فکر کنم مزاحمتون هستم منم گفت من خیلی توی پیوی سختمه صحبت کردن ایشون هم گفت پس شبتون
حدود یه ماه از این جریان گذشت که متوجه شدم پدر بزرگ شون فوت کرده منم رفتم بهشون تسلیت گفتم
بعد از دوروز خبر اومد که ایشون کرونا گرفته اما من دیگه پیوی شون نرفتم تا اینکه اومد گپ و دیدمشون بعد رفتم پیوی گفتم ایشالله بهتر بشید و گفت خیلی حالم بد و این حرفا که اون شب هم به همین طریق گذشت
من به دلیل مشغل های درسی اصن خیلی کم میرفتم گپ یه روز که تلگرام باز کردم دیدم پیام داده نوشته فکر میکردم با همه دخترا فرق میکنی اما امروز فهمیدم مثل همشون لاشی هست
منم که خیلی تعجب کردم گفت فکر کردن و تو مهم نیست و این حرفا بحث کردیم که اخرش متوجه شدم همش شوخی بود از اون روز صحبت هامو ادامه پیدا کرد حدود 2 ماه همین طوری بود که بعدش من شمارهمو بهشون دادم این رابطه صمیمی تر شد البته بحث های م داشتیم اتفاقا یکی از این بحث ها خیلی شدید بود
قرار شد همو ببینم ایشون میگفتن تنها بیام منم گفتم نه تنها سر اولین قرار نمیام راضی نمشد میگفت اصن نه و این حرفا منم بلاخره راضیش کرد قرار شد فردا اون روز با دوستم برم سر قرار دوستم تمام زندگیم هست و چون من تک دختر هستم دوستم مثل خواهرم هست و 24 ساعته پیش هم هستیم من رفتم سوار ماشین شدم دوستم هم نشست اون روز سر یه موضوعی خیلی بحث و جدل کردیم اما دوستم سکوت کرده بود و هیچی نمیگفت
اون شب بهم پیام داد و گفت کاشکی رفتارت مثل دوست بود گفتم میتونی بری یکی مثل همون و پیدا کنی اون شب کات کردیم با هم اما بعد از حدود یه هفته برگشت و این حرفا البته توی این هفته پیوی دوستم رفته بود به بهانه یه موضوعی اما دوستم بهم گفته بود
منم توی اون هقته یه بار امتحانش کردم فهمیدم اصلا شبیه حرفاش نبود اما با این حال چشم و روی همه اون موضع ها بستم و با هم وارد رابطه شدیم باهم بعد از یه مدت دوباره رفیتم بیرون اما اینبار تنها چون هم اعتماد بهش کرده بودم هم از دوستم که همکلاسی ایشون میشید پرسید بودم تعریف بدی نکرده بودن و اتفاقا اون روز تولدش بود کادو براش خریده بودم
این رابطه داشت پیش میرفتم که کم کم متوجه شدیم ایشون خط اعتقادی و سیاسی شون اصلا به من نمیخوره بعد خوب من همه اینا رو با دوستم در میون مزاشتم و فهمیدم ایشون جزو یه گروه سیاسی هست بعدش از یه مدت دوستم گفت یا من و انتخاب میکنی یا این اقا پسر و گفتم چرا گفت کلا تو رو عوض کرده منم قطعا دوستم و انتخاب میکردم به ایشون گفتم هر وقت طرز فکرتون عوض شد برگرد اما اینو میدونستن دوستام که من یا عاشق نمیشم یا اگه بشم خیلی جدی میشم من واقعا اون اقا پسرو خیلی دوست دارم اما به خاطر دوستم ایشون و رد کردم
در ضمن من توی یه خانواده ای هستم که تک دختر هستم پدر من کارخونه دار هست از لحاظ مالی در سطح بالایی قرار داریم اما اون اقا بچه روستا بود هنوز هم توی همون روستا زندگی میکرد مدرک تحصیلیشون وکالت بود اما توی یکی از فروشگاهای شهر کار میکنن
واقعا الان موندم چه کارکنم؟
و یه حس خاصی بهم دست داده که نکنه دوستم من و دور زده
درضمن توی همون گپ یه مسابقه بود که باید میگفتیم از کی بیشتر خوشمون میاد اون اقا جلوی همه گفت من البته این مسابقه به قبل از اشنایی ما برمیگرده
البته من حس دوست داشتنمو به این اقا گفته بودم ایشون هم بهم حس علاقه شون گفته بودن