باسلام وقت بخیر .فردی هستم که ظاهری پسرانه ولی با افکار و شخصیت دخترانه ،در سن ۱۵سالگی یکی دوستانم که سال های سال باهم هم کلاسی بودیم به من نزدیک شد،وما مثل یک دختر و پسر عادی،بهم علاقه پیدا کردیم واقعا یک عشق بود و هست .الان بعد از ۱۰سال که از رابطمون میگذره و هنوز هم عاشق همیم و کسی از رابطه احساسی ما خبر نداره و فکر میکنن ما دوستان معمولی هستیم.الان سن ما شده ۲۵ سال و خانواده هامون ازمون انتظار دارن که هر کدام از ما ازدواج کنیم فارغ اینکه بدونن بین ما یه رابطه است .مادر کسی که من بهش علاقه دارم ،اونو تحت فشار قرار داده با گریه کردن و بی تابی کردن که چرا اذواج نمیکنه و زن نمیگیره .الان عشق من که (م)هست مونده سر دو راهی و من هم از این سمت دارم نابود میشم که امکان داره از دستش بدم ،(م)میگه مادرم همش گریه میکنه و همش براش سوژه ازدواج معرفی میکنه و گویا یک نفر رو هم انتخاب کردن که برن خواستگاری ولی (م) میگه به اراده خودش نیست .(م) از من میخواد رابطه من و اون به عنوان یک رابطه عادی باشه به عنوان یک دوست و دیگه رابطه عاطفی و ....نداشته باشیم چون میگه نمیتونه منو از دست بده .حالا من حالم خیلی خرابه وقتی این فکر رو میکنم،شخصی که ۱۰سال از عمرم رو باهاش بودم و رابطه عاشقانه داشتم ،در کنار یه شخص دیگه تصور کنم و همچنان باهاش دوست بمونم .از طرفی هم نمیتونم ترکش کنم شرایطم واقعا سخته بخدا نمیدونم چیکار کنم قبلم داره از جا کنده میشه .(م) میگه ای کاش دختر بودی و دیگه این مشکل پیش نمیومد .حالا من از شما خواهش میکنم کمکم کنید چیکار کنم متاسفانه فرهنگ جامعه ما طوری هست که امثال من در این طور مواقع نمیتون حرف دلشون رو علنی بیان کنن و این خیلی خیلی درناکه اخه چطوری بتونم حرفای عاشقانه ای که بهم میزد رو فراموش کنم هیچ وقت هم بهم خیانت نکردیم از هر نظر جنسی ،عاطفی و...ولی اون میخواد ازدواج کنه و من این طرف نمیدونم چطوری با این موضوع کنار بیام لطفا کمکم کنید .