سلام
ما در خونه ای دو طبقه میشینیم
ما یک خانواده چهار نفره هستیم من و خواهر کوچیکمو پدر و مادرم که در طبقه بالا زندگی میکنیم در پایین ما عموم زندگی میکنه
این عموی ما اصلا اهمیت نمیده که ما هم در این ساختمان زندگی میکنیم و حق داریم ار حیاط با صفامون بهره ببریم همش تو راهرو است هی میره و میاد و مادرم موظب میشه هی میخواد بره حیاط حال و هوایی عوض کنه زن عموم تهرانه و عموم در شهر ما عموم گاهی میره تهران پیش زنش و گاهی زنش میاد پیشش یه خونه هم داره میسازه تقریبا تموم شده ولی حاضر نیست کاملش کنه وقتی عموم میره تهران مامانم راهرو رو تمیز میکنه اما وقتی عموم برمیگرده با کفش میر تو راهرو رو کثیف میکنه ده مدل کفش جلو در چیده هروقت میخواد کفشش رو بیرون در بیاره جلوی در میزاره یعنی حاضر نیست بذاره کنار همه رد شن یه بار من بخاطر همین کفش ها با سر رفتم تو دیوار همش وقتی مهمون براش میاد اصلا به مهموناش نمیگه که ملاحظه کنید همش تق و توق در به هم میزنن نمیگه بهشون زنگ خونه ما اینه همش زنگ ما رو میزنن مهموناش
ما وقتی میریم جایی یا از جایی برمیگردیم هی میاد در رو باز میکنه و سلام و احوال پرسی میکنه در صورتی که ما موظب بودیم پدر و مادرم هم ازش گلایه دارن
ما یک باغ داریم که مال پدربزرگم بود بعد فوتش رسید به بچه هاش وقتی فصل میوه میشه مثلا توت همش عموم مهمون دعوت میکنه همش توت ها رو میده به این و اون اصلا به ما هیچی نمیرسه نه فقط توت بلکه میوه های دیگه
عموم متوجه رفتارش هم نیست یعنی قبل از هر کاری فکر و تعقل نمیکنه
آدم زود رنجیه بهش بگی بهش بر میخوره یک راه حل بگید که به طور غیر مستقیم متوجه اشتباهش بکنیم