سلام من دختری سی ساله هستم تک فرزندم تو زندگی خیلی زجر کشیدم ده سال آزگار درد و رنج و بلا رو تحمل کردم همیشه خودمو اینجوری آروم میکردم که آخر سختی ها فرج و گشایشه و این وعده بر حق خداست اعتقادم به خدا و اهل بیت هم خیلی قوی بود اما یه اتفاق افتاد که زندگیم به کل نابود شد مادرم که سختی های زیادی هم تو زندگی کشیده بود دو ماه قبل به طور ناگهانی مریض شد یه بیماری عجیب با علایمی مثل لرزش و عدم تعادل و اختلال هوشیاری که پزشک نتونست تشخیص بده علت بیماری چی هست بارها تو بیمارستان بستری شد ولی همه ازمایش ها بدن رو نرمال نشون داد من در این مدت خیلی زجر کشیدم خیلی نذر و نیاز کردم به درگاه خدا دعا و استغاثه کردم به ائمه متوسل شدم کلی صدقه دادم که خدا بهم رحم کنه و مادرم رو شفا بده خیلی هم امیدوار بودم اما مادرم از دنیا رفت و منو شوکه کرد الان حالم خیلی بده و احساس میکنم در حقم بی عدالتی صورت گرفته حق من و خانواده ام بعد سالها درد و مشکلات فرج و گشایش بود نه مصیبت،مادرم همیشه نگران آینده من بود و تنها آرزوش سر و سامون گرفتنم بود ولی حسرت به دل و آرزو به دل رفت من خیلی بهش وابسته بودم اون هم زندگی و دلخوشیم بود و من بعد از اون اصلا نمی تونم دنیا رو تحمل کنم و تاب بیارم اعتقاداتم ضعیف شده و نمی تونم با این مصیبت کنار بیام دلم فقط میخواد که بمیرم و برم پیش مادرم،خدا می تونست اونو شفا بده ولی نداد و برای همیشه نابودم کرد خواهش میکنم مثل اطرافیان من شعار ندید که مصلحت این بوده و از بین حرفا که به هیچ عنوان برام قابل قبول نیست اون جوون بود اون حقش این نبود خدا می تونست اونو به من هدیه بده حداقل به اندازه چند سال کوتاه.... من چیکار باید بکنم؟؟؟؟