با سلام و ادب خدمت همه * خواننده ها هرکسی نظرش رو بگه من یه دختر ۲۷ ساله ام حدود ۷ سال پیش من یه رستوران تو تهران داشتم که در کنار تحصیل اونجا رو هم داشتم اون زمان که تقریبا اوایل تاسیس رستوران یه پسر ۲۴ ساله اومد پیش من و گفت کسی رو نداره و برای خرج تحصیلش نیاز به کار داره و واقعا از همون روز اول نمیدونم چرا نگاهم که به نگاهش افتاد نمیدونم چرا عاشقش شدم ازش چندتا سوال پرسیدم کسی رو نداشت و تنها داراییش این بود که رتبه * ۶۸ کشوری بود و داشت داشت برای ارشد بیوتکنولوژی میخوند منم که از خدا خواسته گفتم اگه اینجا کار کنه هم من هواشو دارم و هم هر روز میبینمش تو رستوران مشغول شد و واقعا هم به اندازه ای که حقوق میگرفت کار میکرد و از زیر کار در نمیرفت من واقعا روز به روز بیشتر بهش علاقه مند میشدم و واقعا از نظر مالی هواشو داشتم دیگه بعد از دو سه سال شبا دعوتش میکردم خونه و با هم شام میخوردیم و کلی با هم خوش بودیم البته شان و منزلت هردو مون حفظ میشد و کار خلافی نمیکردیم از همون اول اومده بود که پولدار بشه و واقعا هم آدم خلاقی بود و میدونستم موفق میشه و من دیگه بهش فهمونده بودم که بهش علاقه دارم یه دفعه بهش گفتم تو یه روز در هفته اگه میتونی با خواهرم زیست کار کن چون هم اون زیستش ضعیفه و هم هم تخصصی که داره مناسبه اونم قبول کرد بعد از جلسه * پنجم بهم گفت سارا خانوم خواهرتون نه تنها درس نمیخونه بلکه حتی تقاضا های غیر اخلاقی از من داره منم انقدر عصبی شدم که همون موقع به خواهرم زنگ زدم گفتم این چی میگه گفت دروغ میگه اون حتی میخواسته به من تجاوز کنه ته دلم میدونستم خواهرم دروغ میگه چون مازیار رو میشناختم ولی نمیدونم چرا گفتم گمشو بیرون نمک نشناس و کیفشو پرت کردم وسط رستوران و محکم بهش سیلی زدم گفتم برو بیرون حرومزاده و خلاصه جلوی ۷۰ ۸۰ نفر بهش بد و بیراه گفتم و تحقیرش کردم و مازیار هم درحالی که کیفشو و کاغذا شو جمع میکرد اشکاش میومد گفت سارا خانم من اهلش نیستم گفتم بلند شو گمشو عوضی گدا گشنه اونم اشکاش میومد قشنگ یادمه کیفش رو زیر بغلش گرفت گفت دلم شکست سارا خانم و رفت دو روز بعدش تمام کادوهایی که بهش داده بودم پس فرستاد یه هفته گذشت من خواهرم رو قسم دادم و گفتم من دارم تو این برزخ میمیرم بگو تو راست گفتی یا اون گفت اون ولی چه اهمیتی داره یه گدا گشنه از دورت کمتر از همونشب در به در دنبالش گشتم ولی نبود هرجا که عقلم میرسید سر زدم پیداش نکردم و تا همین دیروز شبا خواب راحت نداشتم دیروز پشت چراغ قرمز یه بنز جلوی ماشین من بود منم از بس گرم بود کلافه بودم بوق نا به جا زدم یهو یه مرد کراواتی و خیلی خوشتیپ پیاده شد اومد کنار ماشین عینکاشو که برداشت نگاهمون که بهم افتاد میخواست دعوا کنه که گفتم مازیار جا خورد برگشت و سوار شد منم شماره * ماشینش رو برداشتم آدرسش رو گیر آوردم و مطمئنم مجرده چون حلقه نداشت من چکار کنم هرجور شده باید هم ازش معذرت بخوام و تقاضای ازدواج کنم من الان از کجا شروع کنم ولی اون شاید از من متنفر باشه چکار کنم؟؟