سلام من یه دختر ۲۲ ساله ام نامزدم هم ۲۸ سالشه ما با هم دختر دایی پسر عمه هستیم منم خیلی دوستش داشتم و دارم زمانی هم که عمه ام منو خواستگاری کرد و به حساب منو برای پسرش نشون کرد من از همه خوشحال تر شدم حدود چهار سال پیش پسر عمه ام هم دانشجوی دندون پزشکی بود الانم دانشجوی تخصص جراحی فک و دهان اما از وقتی که برا گرفتن تخصصش رفته تهران تغییر کرده یکسره از دخترای اونجا و همکارای زنش تعریف میکنه و آب دهنش میریزه از شدت تعریف الانم که دانشگاهش یه مدت تعطیل بود باز یه ذره بهتر شده بود ما با هم زیاد بیرون میریم ولی فرق کرده قبلا شلوار جین میپوشید تی شرت میپوشید از وقتی رفته تهران فقط کت و شلوار میپوشه تو شهر هم چون میشناسه روش نمیشه وگرنه تو تهران کراوات میزنه احساس میکنم شاید الان که داره سری تو سرها در میاره دیگه من رو میخواد بزاره کنار الان هم که باز میره تهران همونجوری شده میگه باید یاد بگیری برام برقصی و خلاصه از این حرفا قبلا این حرفا نبود یه فرقم که کرده خوش سرزبون شده با غریبه ها وقتی با هم میریم فروشگاه یا طلا فروشی با فروشنده های زن شوخی میکنه و اونا ریسه میرن و خلاصه خیلی باهاش گرم میگیرن یکیشون میگفت آقای دکتر خوشحال میشیم بیشتر سیاحتتون کنیم من اونروز خیلی گریه کردم خونمون بابام میگه دیوانه شدی خیلی چون دوست داره پسر عمه مو میگه حساسیت بی جا داری ولی این همه چیز که اتفاقی نمیشه مشکل دوم هم این بود که قرار بود تخصصش رو که گرفت بیاد شهرستان کار کنه تو شهر هم متخصص جراحی دهان و فک نداریم اگه بیاد هم برا من خوبه که نزدیک خانوادم هستم هم درامد خوبی داریم هم اینکه اعتبارمون بیشتر میشه ولی الان داره میزنه زیرش میگه من اگه تو تهران مطب بزنم ماهی ۱۰۰ ملیون راحت کار میکنم اما بیام شهرستان باید ماهی ۵۰ ملیون کار کنم بخدا داره کلافه ام میکنه نمیخوام این وابستگی چهار ساله خراب شه ولی خیلی فرق کرده کادو برا من میگیره گل و قلب و خلاصه هرچی بگین ولی این کاراش یه کاری کرده که شبا راحت نمیخوابم گریه میکنم بابام به پسر عمه ام گفته بیا وردار این دیوونه رو از اینجا ببر ما استراحت کنیم دلم داره میشکنه بهش میگم دیوانه ما تو شهرستان با ۵۰ ملیون در ماه پادشاهی میکنیم هم تو شهر جا می افتیم هم اینکه نزدیک خانواده هامون هستیم یه مدت تو بورس بوده تو شهرستان یه خونه * خیلی خوبم خریده ماشین هم داره ولی به حرفم نمیکنه قبل اینکه بره تهران هرچی بهش میگفتم به حرفم میکرد اما الان داره اذیتم میکنه بارها بهش گفتم تو با دختر غریبه گرم میگیری من دلم میخواد بکشمش سرشو ببرم نکن نه منو اذیت کن نه اونا رو امیدوار کلا به حرفم نمیکنه میگه میخوایم بریم تهران عروسی مون هم حدود یه سال و نیم دیگه قراره بگیریم تورو خدا بگین چکار کنیم من حتی با اینکه نامزدشم میبوسمش بغلش میکنم قبلا میگفت سکس ما محرمیم ولی خوب نامزدیم بهش میگفتم نه الان یه مدته هیچی نمیگه احساس میکنم داره دور میشه ازم من هرکاری بگین براش میکنم باهاش چت میکنم پیام عاشقانه اونم میفرسته ولی روح نیست تو کاراش منو راهنمایی کنین